به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
در همان ابتدا که آذر (لیلا حاتمی) را هنگام قدم زدن در خیابان میبینیم که با نگاههای زیرچشمی و هراسان اطرافش را میپاید و مراقب است که ببیند کسی او را تحت نظر دارد و تعقیب میکند یا نه، با زنی خلافکار روبرو میشویم که نمیخواهد به هیچ قیمتی بهانهای دست پلیس بدهد و گیر بیفتد، اما در طول داستان که پیش میرویم و میبینیم که با وجود همه هشدارهای آدمهایش که به او آمار میدهند و او را از کار کردن در شرایط خطرناک فعلی بر حذر میدارند، آذر با سماجت و اصراری عجیب دست از کارهای خلافش نمیکشد و هرچند میداند هر یک از مشتریهایش میتوانند پلیس باشند، باز هم به کارش ادامه میدهد.
تصویری که سهیل بیرقی در فیلم “من” از آذر برایمان ترسیم میکند، شخصیت خلافکار حرفهای و کمالگرایی است که کارش را به خوبی بلد است، به هیچچیزی جز پول فکر نمیکند، اجازه نمیدهد کسی از رمز و راز کارش سر دربیاورد و از کسی رودست نمیخورد و با چنین شمایلی ما را به شدت به یاد تبهکاران فیلمهای نوآر میاندازد. با دیدن تنهایی و جداافتادگیاش در خانه بزرگ و خالیاش که او را فقط در ارتباط با مشتریهایش نشان میدهد، احساس میکنیم کار خلاف برای او نه برای به دست آوردن پول، بلکه بهانهای برای دوام آوردن در این زندگی و تحمل کردن آن است. یک جور عطش و حرص خشونتبار برای خلاف کردن از خود بروز میدهد که حرفهاش را نوعی مبارزه تداعی میکند. انگار هیجان و خطر در کارش به او شور زندگی میبخشد و او را سرپا نگه میدارد و اگر برای لحظهای دست از کار بکشد، تازه سروکله سرخوردگیها و ناکامیهایش پیدا میشود و او را به ورطه ناامیدی میکشاند.
به همین دلیل با وجودی که میداند خطر در چند قدمی اوست، اما مثل همه تبهکاران شکستناپذیر سینمایی تصمیم میگیرد تا آخرین مأموریتش را به درستی انجام دهد. در همان سکانس افتتاحیه فیلم صدای مقتدرانه مردی در خارج از قاب او را مخاطب قرار میدهد و میگوید که “هر کاری باید به آدمش بیاید و به شما این کارها نمیآید”. به نظر میرسد تمام کارهای خطرناک و جسورانهای که آذر بعد از این گفتوگو انجام میدهد، پاسخی لجوجانه به مرد است تا به او و خودش و همه کسانی که او را میشناسند و با او کار میکنند، ثابت کند که او برای این کارها ساخته شده است و از پس آنها برمیآید، اما با وجودی که آذر موفق میشود سختترین مأموریتش را انجام دهد و به سرانجام برساند، اما وقتی او را تنها در قابی خالی میبینیم که تلاش میکند تا فلوت شاگردش را به صدا درآورد و نمیتواند، احساس میکنیم که مرد راست میگفت که جای آذر آنجا نیست و لابد اگر دنیا کمی با او مهربانتر بود، او با این همه نبوغ و انرژی میتوانست هنرمند بزرگی شود.
با اینکه به دیدن بازیهای خوب و درخشان از لیلا حاتمی عادت کردهایم، اما بازی او در فیلم من در نقش نامتعارف یک ضدقهرمان جذاب یکی از متفاوتترین تجربههای اوست که نمیتوان لب به تحسین آن نگشود. حاتمی چنان در مرز ظریف میان پررویی و جسارت و اقتدار و زنانگی لطیف و آسیبپذیری عاطفی حرکت میکند که دقیقاً همان شخصیت دوگانه از خلافکاری حرفهای و تمامعیار را مینمایاند که درون خود هنرمندی غمگین را پنهان کرده است. حس اندوه مبهم توأم با بازیگوشی لاقید که در خشونت و بلندپروازی حرفهایاش میآمیزد، از شمایل زن خلافکار آشناییزدایی میکند و از آن چهره تازهای میسازد که پیش از این در سینمای ایران نمونهاش را ندیدهایم.
سهیل بیرقی به طرز هوشمندانهای به اعمال تکراری روزانه آذر جنبه آیینی میبخشد و آنها را به جزئی از آداب و اصول حرفهای او تبدیل میکند و از دل روندی تکراری و ثابت از اعمال و رفتارهای او لحظات غافلگیرکننده فیلمش را خلق میکند. رفتوآمدهای مکرر آذر به ماشین مانی حقیقی، کلکلهای عاشقانهاش با امیر جدیدی، گوش کردن به صدای هشداردهندهای که به او آمار میدهد، حس و حال او در جلسات مشاوره موسیقیاش و درنهایت باز کردن در خانه و برداشتن بسته غذا که همواره حاوی اطلاعات و مدارک است، به موتیفهای معناداری تبدیل میشوند و بیرقی با برهم زدن ناگهانی روال منظم و همیشگی کار آذر به او و ما از جایی که گمان نمیرود، رودست میزند.
درواقع آذر هم از همان جایی ضربه میخورد که همه تبهکاران نوآر کارشان تمام میشود و آن، دل بستن به چیزی در بیرون از دنیای شخصیاش است که اعتماد به عشق دیگری قدرت و اقتدار او را خدشهدار میکند و آزادی و استقلالش را از او میگیرد و وی را آسیبپذیر میکند، اما در پایان وقتی او را میبینیم که مثل صحنه ابتدایی فیلم در حال قدم زدن در خیابان است ولی این بار دیگر خبری از آن نگاههای هراسان و مراقب نیست و با آرامش به نقطه مبهم در روبرو خیره شده است، احساس میکنیم راست میگوید که چقدر خسته است و دلش میخواهد در گوشهای از همه کناره بگیرد و آرام شود.
فیلم “من” را میتوان نوآری زنانه و امروزی با ساختاری معماگونه و تعلیقوار دانست که جای تبهکار مرد و “فم فتال” او تغییر کرده است و همه اتفاقات در روز روشن و در خیابانهای شلوغ شهر میگذرد، با پایانی تلخ و اندوهبار که این احساس را در ما به وجود میآورد که زنهای تبهکار بیش از آنکه برای جامعه پیرامونشان خطرناک باشند، در مسیر تباهی آگاهانه خودشان بیپروا پیش میروند. انگار فقط با آسیب رساندن به خود میتوانند در برابر بیرحمی و خشم و خشونت جامعه پیرامونشان از خود محافظت کنند و حس راندهشدگی و جداافتادگیشان را با انتقام از خودالتیام بخشند.