به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
وقتی دنیای پاپاراتزی جهان مجازی را اشغال میکند و پر طرفدار از آب در میآید، باید بسیاری از محبتهای هنر را مُرده فرض کرد. هنری که میخواهد عمق تولید کند و با این وسیله/رسانه (پاپاراتزی)، حالا ناکارآمد از آب در آمده و بسیاری آن را نمیپسندند. اصلاً قرار بود تا هنر همان سرک کشیدن باشد، همان فضولی به دنیای قهرمانان و شخصیتها. درام چیزی غیر از این نیست. ما به دنیای دیگران در دل دیدن فیلم سرک میکشیم. و در دنیایی چون پنجره عقبی هیچکاک یا زندگی دیگران، این سرک کشیدن را در فیلم هم میبینیم. فیلمهایی که فلسفه و اندیشه ایجاد میکنند و فراتر از یک فضولی صرف میروند. مخاطب دیگر حوصله دیدن این اندیشههای تو در تو و سخت را ندارد. او حالا پس از روی دادن پاپاراتزی، نه دید زدن به دنیای دیگری بلکه به حریم آن تجاوز میکند. حالا چه رسد کاری کنیم که مخاطب خود به این دید زدن و سرک کشیدن دست بزند و تبدیل به «خود» دید زَننده شود. چطور و چگونه؟
از زمانی که پاپاراتزی به وجود آمد. در واقع دنیای ستارگان هنر و سیاست زیر ذرهبین بدون سانسور قرار گرفت. ذرهبینی که دغدغه/مسأله هنرمند و هنر را فراموش میکرد و به این اکتفا داشت که خبر بسازد. عکس بیاندازد و چیزی پراکنده کند. این چیز از شایعه تا حقیقت بیانگر تنها و تنها یک مسأله بود: سطحیکردن مسأله و اصلاً نابودی آن. اینکه این نحوه بیانی به شکل بمباران تصویری شاترها، سوژه را عاری از معنی میکردند و ما را به روزمرگی میکشانند آفتی بزرگ است که اگر نهایت تلاش را بکند تنها به ارضای خوشگذرانی و سرک کشیدن مخاطب میانجامد چه رسد به… .
فیلم اِمی (Amy) اثری که سال پیش اسکار بهترین فیلم بخش مستند را از آن خود کرد اساسش از همین رویکرد بیرون میآید اما تفاوتش اینجاست که فیلمساز از این فرهنگ (بیفرهنگی) پاپاراتزی، زیباییشناسی و ساختاری به وجود میآورد که به بیان مسأله و بهوجود آمدن درام میانجامد. در واقع سطح پاپاراتزیبودن مواد مستند فروریخته میشود و مسأله فیلم به عمق ماجرای سوژه میپردازد. «اِمی واینهاوس» بدون روتوش و با بیان دراماتیک، تصویر میشود. تصویر بهظاهر پاپاراتزی، بیانگر چیزی ورای خودش میشود، بهخصوص با درهمتنیدگی با موسیقی اِمی، و در نهایت مجموعه فیلم از چیزی که نشان میدهد فراتر میرود.
اتفاقی که در اِمی نادر است اینکه از فرهنگ پاپاراتزی بهرهای بیانگر برده میشود، مؤلف تصاویر را تهی از معنی نمیکند، فقط تصویر را نشان نمیدهد، او با صدا از تصویر ظاهری فاصله میگیرد و این تفاوتی بین لایه تصویری و صوتی فیلم ایجاد میکند. در واقع آنچه که ما میبینیم ما را نسبت به اطلاعات روزمرهای که تصویر پاپاراتزی میگوید جلوتر میاندازد. ما اطلاعاتمان از اِمی که میدیدیم فراتر میرود، بهعلاوه اینکه تصاویر نیز از ریتم پاپاراتزی خالی میگردد و ریتم و آکسان کارگردان را پیدا میکند و این نحوه پرداخت جذاب و دیدنی است.
لانتوری اما بههمان «ظاهر» تن میدهد، ما به عنوان بیننده/دیدزننده تبدیل به «خود» پاپاراتزی میشویم نه تماشاگر پاپاراتزی. ما از زندگی «پاشا» و همراهانش عکس میگیریم. شاتر به شاتر همچون پاپاراتزیها. نه اینکه تماشاگریم و نه اینکه از تماشاگر جلوتریم بلکه از اساس خود عکاس پاپاراتزی هستیم. شاترها و ریتم تدوین فیلم تماشای ما را از مسأله تقلیل میدهند و اساساً تصویر را با بمباران فوتوگرافیکش عقبتر از دید و نگرش مخاطبش بیان میکند. اما با این حال چرا مخاطب حداقلی سینما از آن استقبال میکند؟ مگر مخاطب مسأله را نمیداند و مگر در اجتماع کنونی این دغدغه/مسأله را لمس و نشنیده است؟ در لانتوری مخاطب با تصاویری برخورد میکند که دید او را از نقطهنظر بیننده به نقطهنظر عکاس میرساند، عکاس در لانتوری، با شاترهای سریعش در واقع رفتاری پاپاراتزیوار میکند. فقط تند تند شاتر میاندازد. اما در این شاترها چیزی فراتر از ظاهر وجود دارد؟ خیر. تصویر حتی عقبتر از دغدغه/مسأله طرحشده درباره سوژههاست. بخصوص که پاپاراتزی با آن برخورد شود. از مفاهیم سیاسی -چون دلواپسین تا ماندلا/هیتلر- بیمعنی و عجیب و غریب پُزگونهاش، همگی، رو و دمدستی بیان میشود. پاپاراتزی همان عاملی است که مخاطب با دید زدن سطحی لانتوری ارتباط برقرار میکند و این دید زدن سطحی را همراه با بیان رایج ژورنالیستی میپسندد. آن هم ژورنالیسم سیاسی که به ظاهر نمیتواند در حاکمیت بیان شود. همچنان که از متلکها خوشش میآید، گاهی هم فقط از شیطنتها لذت میبرد و در نهایت نیز از اعتراض بیمنطق و باز با زبان پاپاراتزی قاتلین و زورگیران لانتوری لذت میبرد.
فلسفه پاپاراتزی در واقع سرک کشیدن جنسی و روزمره و دمدستی به سوژههاست. عکسهای مخفیانه یا غیرمخفیانهای که خبری اینچنینی میدهند. وقتی جنسی نگاه کنیم و عکاس جنسی شویم شاترهایمان روی موضوعاتی سرک میکشد که از زنان خیابانی برای دزدی و فاحشگی برای حل یک راز، پُر است. و این نگاه سطحی از دغدغهای حتی دمُدهشده و خارج از پرداختی خلاق، به نگاهی سطحی از اختلافات ایدئولوژیک دامن میزند. جایی که روحانی زندان، «مریم» را به بخشش دعوت میکند. جایی که مأمور نیروی انتظامی سخن میگوید. جایی که… و تصاویری که به دمدستیترین شکل ممکن توسط نگاهی پاپاراتزی پرداخت شدهاند. به تمسخر میپردازند. سطحی میشوند و همچون جنس این نوع عکاسی به قبحزدایی میانجامند.اما گسست ایدئولوژی همان جایی است که این نوع بیانگری تأثیرگذاری این افراد را منکر میشود و داستان به جای نقد به سمت رد و نفی راهها میرود و باز به مسیری اشتباه و روزنامهای پناه میبرد. مریم نمیبخشد که ببخشد، مریم میبخشد که خودش راحت شود. حقوق بشر کجای ماجراست یا حتی دعوت به بخشش روحانی کجای این منطق قرار میگیرد؟ نمیدانیم. و باز با بخششی بسیار پاپاراتزی طرف هستیم. یعنی نوع نگاهی که مؤلف به قضیه دارد. نگاهی که بیانگر لجبازی در یک گسست ایدئولوژیک بین «خود» مؤلف و «دیگران» است.
تمام ادعای لانتوری پرداخت به مدنیت است، احترام به قانون است، حال این قانون حقوق بشری باشد یا نه تفاوتی ندارد، خود این ادعا بخصوص در نگاه و گفتههای روشنفکر، و مشاورین و روانشناس فیلم عیان و البته باز دمدستی است؛ اما بههرحال نگاه فیلمساز را نشان میدهد، نگاهی که گویا میخواهد به مدنیت بپردازد. مدنیتی که گویا گمشده و او میخواهد با پاپاراتزی پیدایش کند. اما آیا با نفی و پریشانگویی سطحی پاپاراتزی میتوان به سوی جامعه مدنی بهظاهر خواسته توسط مؤلف حرکت کرد؟ میتوان چنین شعارهایی داد و اینگونه سمج بود و لجوج و پر آشوب؟ میتوان فراتر از روزمره حرکت کرد؟ بعید می دانم. جواب با شما.
«درمیشیان» ادعایی بزرگ دارد، او میخواهد جامعه را زیر ذرهبین ببرد و نگاه یک منتقد اجتماعی دلسوز را به خود بگیرد، اما این مدعا با چیزی که تصویرشده زمین تا آسمان در تضاد است. همین است که به عقیده من نگاه پاپاراتزی درمیشیان به دغدغه آن را تهی از معنی میکند و اساساً چیزی در ذهن تماشاگر باقی نمیماند تا به مسأله تبدیل شود. خود پاپاراتزی هم جز یک فضولی بیشتر نیست، همچنان که لانتوری اینگونه است و بههمینخاطر آتش تند لانتوری در ذهن باقی نمیماند، و فقط یک دید زدن صِرف است، خالی از معنی.