امیرحسین خلیلی : روایت فیلم نقشه مشترک میشل و نیکول برای حذف کریستیناست . نقشه ای دقیق و حساب شده که با اجرای بی نقص میشل و نیکول همراه می شود . وسوسه...
15 آذر 1395
روایت فیلم نقشه مشترک میشل و نیکول برای حذف کریستیناست . نقشه ای دقیق و حساب شده که با اجرای بی نقص میشل و نیکول همراه می شود . وسوسه کریستینا توسط نیکول برای فرار و پیش کشیدن بحث طلاق ، رفتن آنها به خانه ای دیگر ، تلفن به میشل ، آمدن او و خوراندن مشروب آغشته به دارو به وی ، قتل میشل در وان حمام و .... تا انتهای داستان نقشه ای خوب است . اکثر مواردی که جزو طرح نقشه است مواردی هستند که متکی به برنامه ریزی قبلی هستند و نیاز به هماهنگی دارند . اجرای آنها در زمان و مکان معین و همراهی با علائم گمراه کننده باعث می شود تا کسی شک نکند . مثل آمدن کت و شلوار از خشکشویی ، نبودن جسد مرد در استخر مدرسه یا خوراندن مشروب آغشته به دارو و ... که همگی دسیسه هایی مبتنی بر همراهی و همکاری میشل و نیکول است که در پایان فیلم پرده از راز آنها برداشته می شود .
اما در یکی دوجا موقعیت هایی بوجود می آید که به شکل تصادفی و خارج از کنترل و برنامه ریزی آن دو به وقوع می پیوندد که در آنها کمی منطق کار لنگ می زند . مثلا جایی که دو زن در پمپ بنزین متوقف شده اند ، سربازی می آید و از آنها می خواهد که او را تا نقطه ای برسانند . همین که به پشت ماشین می رود تا خود را مثل یک مهمان ناخوانده به آنها تحمیل کند نیکول و صاحب پمپ بنزین نیز اضافه می شوند . بطور اتفاقی صاحب پمپ بنزین چیزی را می بیند که نباید ببیند . این صحنه اولا که بود و نبودش در درام تاثیری ندارد و ثانیا حالا دیگر بیننده انتظار دارد صاحب پمپ بنزین با دیدن و شک کردن ، عکس العملی را از خود نشان دهد . مثلا با پلیس تماس بگیرد یا شماره ماشین را بردارد و خلاصه کاری ببافد که چنین نمی شود . (البته می توان این سکانس را در راستایی دیگر بررسی کرد . فیلمساز می خواهد جامعه اش را مورد انتقاد قرار دهد که چرا در مقابل سیاهی ها از خود موضعی نمیگیرد ؟ سرباز که منگ است و مردم هم مشغول خوردن و رقصیدن اند ! یک نفر هم که در این بین به ظاهر هوشیارتر است ترجیح می دهد که سکوت کند . در ادامه در راستای همین بحث ارجاعات فرامتنی خواهد آمد. )
در جای دیگری پس از آنکه میشل ظاهرا به قتل رسیده است چهره او به شکل اگزاتیک در عکس دسته جمعی دانش آموزان مدرسه رویت می شود . این مورد ، یعنی دیده شدن مردی که ظاهرا مرده ، در عکس و بعد تاثیر آن بر کریستینا ، اگرچه به دلیل تشدید تاثیراث روحی و روانی بر کریستینا و عمیق کردن مشکل قلبی او ، کارکردی دراماتیک دارد و از بودن آن نمی توان صرفنظر کرد اما در منطق علت ومعلولی کمی لنگ می زند . اینکه چطور می شود که به دور از انظار بچه ها و مستخدم و معلمان ، در روز روشن ، میشل می آید و در لحظه مقرر در جای خاصی قرار می گیرد و ... اگر دقت کنیم منطق کار کمی زیر سوال است . در مجموع با صرفنظر از دو مورد فوق می توان گفت مابقی عناصر موجود در فیلم با توجه به انگیزه استفاده از آنها کارکرد دارند و در شکل گیری ساختار داستان نقش ایفا می کنند . فارغ از بحث عناصر فیلم که با توجه به انگیزه ونیاز به استفاده از آنها وجودشان ضروری است ، رفتار شخصیت ها نیز با انگیزه ومنطق خودشان همراه است . چرا میشل دست به این اقدام می زند و چرا نیکول با او همراه می شود ؟ این انگیزه ها در فیلم حالتی طبیعی دارند و تقریبا تماشاگر در ذهنش نسبت به آنها سوال وابهامی ندارد . میشل برای رسیدن به جایگاه رفیع تر (مدرسه) و البته رسیدن به نیکول دست به این اقدام می زند و نیکول هم حسادت زنانه ورسیدن به میشل و و از سر راه برداشتن کریستینا را دستاویز همراهی خود با میشل می کند .
اساسا ریشه دست زدن به این اقدامات را کجا باید جست وجو کرد ؟ از منظر روانشناسی مساله را چگونه بایستی تحلیل کرد ؟ به تعبیر رایج بسیاری از رفتارهای انسانی ، ریشه در کودکی و و عوامل موثر بر این دوران دارد . البته نقش عوامل دیگر را نیز نباید از یاد برد . تصمیم ندارم به این موضوع بپردازم در صورتیکه می دانیم در این باب ، حرف های زیادی وجود دارد . این مطلب را از این نظر بیان کردم تا به نوع پرداخت و فرم هوشمندانه کارگردان و فیلمنامه برای پاسخ به این سوال برسم . کارگردان می توانست به سبک کلیشه ای و تکراری با یک فلاش بک یا تعدادی دیالوگ خیلی رو ، به ریشه شناسی این موضوع در کودکی این آدم ها بپردازد . اما از این کار می پرهیزد و در عوضش مساله را با کارکردی کاملا بصری و درخشان ارائه می نماید . اگر دقت کنیم می بینیم قسمت عمده فیلم در مدرسه می گذرد و لوکیشن اصلی ما همین مکان است . این یعنی اینکه فیلمساز خواسته که بیننده به شکل خودآگاه و ناخودآگاه به این مکان توجه ویژه داشته باشد . مدرسه محل تحصیل کودکان امروز و بزرگسالان فردای این جامعه است . آنچه امروز کودکان در این مدرسه تجربه می کنند بر شخصیت آنها به شکل مستقیم تاثیر می گذارد . پس از این رهگذر ما را متوجه اهمیت و جایگاه ویژه ی این محیط می کند . اما کار به اینجا ختم نمی شود . فیلمساز برای تاکید بیشتر بر این موضوع ، یکی از دانش آموزان را بطور جدی وارد فضای درام می کند . موئینی کودکی است که به خاطر شکستن شیشه ها و دروغ گویی ، حساسیت دیگران را برانگیخته است . او در نیمه دوم فیلم هنگامیکه با صداقت به این نکته اعتراف می کند که میشل او را به خاطر شکستن شیشه تنبیه کرده ، مورد استهزا و تنبیه مضاغف قرار می گیرد . پس او در می یابد ،هنگامیکه صداقت و راستگویی را پیشه کند این بلا به سرش می آید . خب حالا که اینطور است چرا دروغ نگوید تا از تنبیه و اضطراب در امان باشد ؟ او میش ار دیده و به دیگران حقیقت را می گوید ، لکن آزار می بیند . نوع برخورد بزرگترها ، او را به این قضاوت می کشاند و با فکر کودکانه اش به این نتیجه می رسد که برای راحتی و در امان بودن باید دروغ بگویی . بنابراین وقتی در پایان فیلم باز هم شیشه را می شکند و مورد استنتاق قرار می گیرد می گوید : اگر تا فردا صبح هم مجبورم کنید اینجا بایستم ، باز هم می گویم که خانم مدیر را دیده ام ! می بینیم که فیلمساز با هوشمندی خود ضمن اینکه ریشه مساله را در کودکی آدم ها می زند بلکه با فرم ارائه خود از این موضوع از دام کلیشه های رایج نیز می گریزد .
فیلم از تکرار (شباهت) و تفاوت ها برای همذات پنداری بهره می برد . کریستینا چهره جذاب و فوق العاده ای ندارد و معمولی است و اساسا نباید پری روی باشد چون اگر دارای جذابیت های بصری باشد بیننده را اقنا نمی کند که میشل او را رها کند و به سمت نیکول برود طبیعی است که نیکول باید نسبت به کریستینا خوش آب و رنگ تر باشد . اما خوش قلبی کریستینا ، جسم نحیف او ، و حتی رنگ موی بی رنگش در برابر رنگ بور موهای نیکول (که به مثابه سنت رایج هالییود در دوران کلاسیک ، زنان بور عنصری اغواکننده بودند) موقعیت دوربین نسبت به او و کلوزآپ هایی که در آن چهره ای ترسیده و تحت فشار و.... ما را به این شخصیت انس می دهد .
به همین ترتیب میشل حامل خصایصی است که ما را از او بیزار می کند . در ابتدای فیلم ، هنگام ورود به مدرسه با ماشین ، یک قایق کاغذی را زیر می گیرد . بدرفتاری او با کریستینا هنگام غذا خوردن و در انظار بچه ها و سایر معلمان ، نگاه غیراخلاقی او به دختر درون قطار و کتک هایی که او به کریستینا می زند ، مواردی هستند که باعث نگاه منفی تماشاگر نسبت به او می شود . پس در اینجا دو مساله داریم . یکی شباهت ها و دیگری تفاوت ها .
شباهت رفتارهای کریستینا در مجموعه شخصیتی ی او و همچنین شباهت های رفتاری میشل که در نوع خاص شخصیتی به نام میشل جمع شده اند و فیلمنامه آنها را مسببی برای معرفی این شخصیت قرار می دهد. و از طرف دیگر تفاوت هایی که رفتار دو قطب متضاد یعنی میشل و کریستینا در برابر هم می بینیم .
این تکرارها و تفاوت ها دو روی یک سکه اند . در برابر هم قرار می گیرند تا بیننده مایه های فیلم را بهتر درک کند . برای مطرح شدن بحث همذات پنداری اینجا مدخل خوبی می تواند باشد . یک سلسله الگوی رفتاری می تواند ما را نسبت به شخصیت از حالتی خنثی در ابتدای فیلم به سمت همدلی یا تنفر ببرد . کریستینا همانطور که بیان شد انسان خوش قلب و ماخوذ به حیایی است . او حاضر نیست حتی موقعیکه با او بدرفتاری می کند آسیبی به میشل برسد و لیوان مشروب را به نوعی از او درو می کند . عمده گناه او در اقدام به قتل به خاطر وسوسه نیکول است . او حتی نمی تواند پشت تلفن با صراحت لهجه بحث طلاق را با میشل مطرح کند و این نیکول است که کاغذی را در برابر دیده گان او می گیرد و او موفق می شود با تکیه بر آن حرف طلاق را بزند . میشل هم زمانی که ظاهرا به قتل رسیده آنقدر عذاب وجدان دراد که مریض می شود . به شکل ارادی حاضر می شود نزد پلیس برود و به قتل اعتراف کند که باز نیکول مانع او می شود . همه اینها عامل آن می شود که بیننده حس همدلی نسبت به پیدا نماید . او رغبتی به انجام گناه ندارد و انسانها فطرتا به بدی و کردار گناه آلود گرایش ندارند پس به شکلی ناخودآگاه اصطلاحا طرفدار او می شود .
اصل همذات پنداری بیینده از همین وجه است . البته از ذکر این نکته نباید غافل شد که او اساسا موجودی بی پناه است و این موضوع حس ترحم ما را تشدید می کند . در واقع یک سلسله عواملی است که دیگران در حق او روا می داند .چه کسی او را مورد آزار خود قرار می دهد ؟ شوهرش . شوهر هر زنی باید او را مورد حمایت و ملاطفت خود قرار دهد . هرگاه این اتفاق نیافتد و بی توجهی در رفتار یک مرد نسبت به همسرش دیده شود ، زن دچار بحران روحی و عاطفی می شود . در اینجا اساسا مساله بدرفتاری و تحقیر و تحکم است در طول نیمه اول فیلم این الگو گسترش می یابد و حس همذات پنداری نسبت به کریستینا بواسطه مظلومیت و شکنندگی او تشدید می شود . اما اوج این حس در پایان فیلم اتفاق می افتد و فیلمنامه ضربه نهایی را به تماشاگر وارد می کند . جایی که می بینیم نیکول (که تاکنون از منظر بیننده صمیمی ترین دوست و همراه کریستینا و مورد اعتماد بوده)همدست مرد شیطان صفت است و هردوی آنها با یک هدف مشترک ، توانستند کریستینای بیچاره را از رابطه شان حذف کنند . اینجا دقیقا جایی است که بیننده اصطلاحا دلش برای غربت کریستینا می گیرد و خودش را در موقعیت قرار می دهد و در شخصیت او خود را حل شده می بیند . پس بطور طبیعی نسبت به حالت او و اتفاقت پیش آمده برایش ، ابراز احساسات می نماید .
اما در مورد تعلیق . تعلیق بنا به تعریف شگردی روایی است که اهمیت دراماتیک وقوع یا عدم وقوع یک امر یا چگونگی وقوع آن ـ در صورت حتمی و یا محتمل بودن آن برای مخاطب ـ را به اوج میرساند. . تعلیق به غناء یک روایت کمک میکند و باعث برانگیختن کنجکاوی مخاطب و همراهی بیشتر او با اثر میشود.
شگردهای مختلفی برای ایجاد تعلیق در روایت وجود دارد و کاربرد تعلیق در روایت، از تنوع بسیار زیادی برخوردار است. گاهی همه یا بخشی از داستان توسط یک یا چند راوی اول شخص روایت می شود ـ یک روایت شفاهی صِرف یا روایت بصری - که او یا عامدانه همة واقعیت را با ما در میان نمیگذارد و ما را برای گرهگشایی نهایی داستان در تعلیق میگذارد و یا خود او هم دچار نقصان در اطلاعات است.نیکول راوی ای است که واقعیت را از ما می دزدد و کریستینا کسی است که مانند مخاطب دچار نقصان اطلاعات است (همین عامل یعنی فقدان اطلاعات لازم که بین ما و کریستینا مشترک است نیز عاملی برای همذات پنداری یا حلول بیننده در شخصیت کریستینا است).
این الگوی روایی، غالبا بستر خوبی برای به کارگیری پیچش داستانی فراهم میکند. پیچش (twist) چنان که از نامش پیداست، تغییر رویه و جهتی در سمت و سوی روایت است که به غافلگیری و غیرمترقبگی میانجامد. غالبا پیچش داستانی از محدودیت اطلاعات مخاطب بهره میگیرد و یک عنصر تعیین کننده را وارد روایت میکند که یا به کلی برای مخاطب تازه و ناشناخته است و یا با تمهیدات فریب دهندة قصه، از تیررس توجه اش دور مانده است. در این فیلم شاهد تعلیق و پیچش داستانی در پایان فیلم هستیم .
تلاش کریستیانا برای تمام کردن موضوع و سر آمدن فرجام ماجرا، سطح اولیهای از تعلیق را بنا مینهد. سطح دیگر تعلیق در مناسبات متن و در تلاش نیکول برای لو نرفتن و نجات از مخمصه عجیب و غریبی است که گرفتار آن شده اند . این تعلیق دوم را در سطحی هیجان انگیزتر می یابیم .
ترکیب تعلیق و پیچش داستانی، در بیشتر موارد نتایج درخشانی به بار میآورد.یکی از این موارد اثر درخشان هانری ژرژ کلوزو نیست ؟
شناسه نقد :9825630
منبع: کافه نقد
هنوز کسی برای این مطلب نظری نگذاشته است. اولین نفری باشید که نظر میدهید
مدير مدرسه اى به نام « كريستينا » ( كلوزو ) كه مورد آزار و تحقير شوهرش، « ميشل » (موريس) است، با ترغيب يكى از معلم هاى مدرسه به نام « نيكول » ( سينيوره ) كه محبوبه ى « ميشل » بوده و حالا ادعا میكند او طردش كرده تصميم به قتل « ميشل » میگيرد...