«آزادی مشروط» شروع بیرمقی دارد و تا نیمههای آن هیچ تعلیق و اضطرابی متناسب با داستان ایجاد نمیشود. برعکس اغلب فیلمها که شروع خوبی دارند و از نیمه به بعد افت میکنند، «آزادی مشروط» بعد از نیمه، کمی دیدنی میشود. "حسین پاکدل" در نقش افسر پلیس به داستان اضافه میشود و بعد تازهای به فیلم میدهد. او در حد یک افسر پلیس خشک و ماشینوار که مثل کتاب حرف میزند، نمیماند و بهطور غیرمنتظرهای بهعنوان یک مرد باتجربه، گره داستان را باز میکند.
چیزی که این روزها در سینمای ایران باب شده، مینیمالگویی است. فیلمساز سعی میکند با حداقل عناصر بیانی و حداقل دیالوگ، منظور خود را برساند و اطلاعات را منتقل کند. خصوصاً در دیالوگنویسی آزادی مشروط این حالت را میتوان دید، اما درواقع فقط برخی فیلمسازان هستند که خوب میدانند چهطور کارشان را مینیمالیستی کنند؛ نه همه. به حداقل رساندن دیالوگ البته لازمه سینما است تا بیان تصویری و دراماتیک، بار اصلی بیان را به عهده بگیرد، اما برآیند این فیلم بازهم دچار پرگویی است و استفاده درستی از عناصر بیانی تصویر نمیکند.
داستان «آزادی مشروط» درونمایه خوبی داشت که با پرداخت و کارگردانی قوی میتوانست جزو بهترینهای امسال باشد: کیس یک روانشناس بالینی خواهرزاده خودش است که صادقانه سعی دارد به او - و درواقع خواهر خود- کمک کند، اما اعتمادبهنفس بیشازحد روانشناس، بهمرور ارتباط دایی و خواهرزاده را بحرانی میکند و او را با یک شکست حرفهای روبهرو میسازد. درنهایت یک مرد بیربط، یک پلیس، با یک رفتار بدوی، اما پدرانه، بهسرعت انس و الفت پسر نوجوان را متوجه خود میکند و او را به آغوش خانوادهاش بازمیگرداند. صرف همین پایان خوش، پایانی که نه تلخ است، نه باز، یک نقطه قوت برای فیلم است و سهم زیادی در رضایت تماشاگر دارد.
به نظر میرسد این داستان ضمن آنکه میخواهد نیاز نوجوان به پدر– و یا خصلت "پدری"– را اثبات کند، متدهای روانشناسی مدرن را هم به چالش میکشد و ما را نسبت به کارآمدی منش سنتی ارتباطات متذکر میکند.
قصه در درون یک خانواده مرفه، اما بههمریخته جریان دارد و میخواهد به آسیبهای بیخانوادگی نیز گریزی داشته باشد. زنی مطلقه که با وکیل پسرش ارتباط دارد و درعینحال برادرش همراه او زندگی میکند. برادر (همان روانشناس) هم بیخانواده است و با خواهرش زندگی میکند. همسر او درگذشته و مادرشان هم خارج از کشور بوده و درگذشته است. ظاهراً همین بههمریختگی باعث گرایش پسر خانواده به جرم است و در آن تأثیر مستقیم دارد.
کارگردانی ضعیف فیلم اجازه نمیدهد که بفهمیم کارگردان تا چه حد به این نکته نظر داشته و به ابعاد آن اشعار دارد. شخصیتپردازیها گنگ و کمرمق است. مادر جابهجا از کوتاهیکردن خود و اینکه مادر خوبی نبوده است، سخن میگوید، ولی بیننده مابهازای سینمایی آن را در شخصیت و رفتارها و کنشهای او نمیبیند. معلوم نیست آنچه او میگوید واقعیت دارد، یا تصور و یا شکستهنفسی او است؟
در سکانسی که پسرک پس از دستگیری، با مادر روبهرو میشود، تنها میشنویم که مادر میگوید: به من نگاه کن مامان!؛ اصلاً این سکانس چه کارکردی داشت؟ آیا قسمتهایی از آن حذفشده است؟ نمیدانیم. این هم یکی از آن تمهیدات مینیمالیستی کارگردان است که بد از آب درآمده و سکانس را بیمعنی کرده است؛ بهجای آنکه به آن سهمی در پیشرفت داستان بدهد. بهطورکلی شخصیت مادر نارس است و مادر جز در کلمات خودش را نشان نمیدهد. او حتی نمیتواند درست و یکدل سیر گریه کند.
اما افسر پلیس در برخورد باشخصیتها خصوصاً پسرک، قدرتمند و پخته به نظر میآید. خصوصاً که توانسته کلیشههای رایج پلیسهای سینمایی را بشکند و باورپذیرتر ظاهر شود. این تنها نقطه قوتفیلم است و در سایر کاراکترها نکته دندانگیری دیده نمیشود.
البته که فیلم سعی دارد بر اهمیت خانواده تأکید کند و ازهمگسیختگی و فرار از خانه را رد میکند، اما فیلم ضعیف، مساوی است با پیام نارسیده.
نکته مهمتر که در اغلب فیلمها هم وجود دارد، این است که فیلمسازان از سبکها و فرمهای بیانی بیشتر برای اظهار وجود استفاده میکنند، بهجای اینکه به روش بیانی خود غنا ببخشند. تکنیکها و فرمهای سینما ایجاد میشوند تا مفهوم مدنظر فیلمساز بهتر به درون تماشاگر نفوذ کند و در وجود او ماندگار شود. فرم سینمایی باید بنا ضرورت مضمون و متناسب با نیاز آن، برگزیده شود و شکل بگیرد، نه آنکه مثلاً مینیمالیسم باب میشود و هر فیلمسازی، باربط یا بیربط آن را در اثرش به کار میگیرد.