محسن آزرم : فيلمنامه «فارگو» نوشته برادران «كوئن»، در واقع ادامه يك مسير به حساب مي آيد. مسيري كه از «تقاص» و «تقاطع ميلر» شروع شد و در «بارتون فينك» شايد به بالاترين...
29 آذر 1395
فيلمنامه «فارگو» نوشته برادران «كوئن»، در واقع ادامه يك مسير به حساب مي آيد. مسيري كه از «تقاص» و «تقاطع ميلر» شروع شد و در «بارتون فينك» شايد به بالاترين درجه رسيد. در همه فيلمنامه هاي برادران «كوئن» تقريباً مي توان ردّ فيلم نوآر را ديد. گاهي در فيلمنامه اي مثل «تقاص»، ساختمان اثر، برداشتي است سنتي و امانت دار از الگوي كلاسيك نوآر و گاهي در فيلمنامه اي مثل «بارتون فينك»، تلفيق ذهنيت هنرمندانه يك فيلمنامه نويس با الگوي فيلم نوآر باعث مي شود حاصل كار چيزي فراتر از يك نوآر كلاسيك شود. اما فارگو در مقايسه با بقيه فيلمنامه هاي برادران كوئن، شكل تازه يك الگوي كلاسيك است، يك نوآر كمدي پر از شخصيت هاي جالب و مضحك. در عين حال اين هم هست كه شخصيت هاي فارگو همدلي آدم را برنمي انگيزند. برادران كوئن براي تغيير الگوي كلاسيك و ساختن شكلي تازه، دست به بدعت زده اند. در فيلم نوآر، عنصر رمز و راز، يكي از اصلي ترين عناصر است، تا جايي كه واقعه يا قصد اصلاً بر پايه همين عنصر استوار مي شود. اما عمده تلاش برادران كوئن در فارگو صرف اين شده كه رمز و راز را كنار بگذارند و داستان را شكل ديگري پيش ببرند. آنچه در فيلمنامه فارگو ديده مي شود، عنصر دسيسه اي است كه وسط راه عليه دسيسه چين عمل مي كند و قضايا را جوري پيش مي برد كه هيچ اتفاقي آن جور كه بايد نمي افتد و در نهايت همه چيز تغيير مي كند.
در فارگو چيزهايي هست كه باعث مي شود ضرباهنگ فيلمنامه به گونه اي يكسان ادامه پيدا كند. در توصيف هاي متن مي توان نوعي حساسيت به سرما را ديد، يا پنجره هايي كه به سختي باز مي شوند، يا جاده ها و خيابان هاي خلوت و زمين هاي پوشيده از برف را كه عملاً اين حساسيت را تشديد مي كند. اين سكوت و ايستايي در ذات داستان هم هست و شايد در كمال خونسردي مرتكب جنايت شدن نتيجه همين سكون محيط باشد كه هيچ اتفاق تازه اي در آن نمي افتد و آمدن كسي يك اتفاق تازه به حساب مي آيد، تنوعي كه سرچشمه اش زياده خواهي است.
در شروع فيلمنامه نمي دانيم «جري لاندگارد» چرا به فارگو آمده و اشاره هاي كوتاه هم كمكي نمي كند. با اين همه وقتي جري تلفني با كارمند بانك حرف مي زند، متوجه داستان اول مي شويم. مامور بانك توضيحاتي راجع به برگه درخواست وام مي خواهد و اصرار دارد كه شماره هاي روي ورقه بايد خوانا باشند. دليل آدم ربايي را هم زماني مي فهميم كه جري و پدرزن اش با هم ملاقات مي كنند و معلوم مي شود «ويد» دوست ندارد پولي به ديگران بدهد، چون در اين صورت پول هايش كم كم از دست اش بيرون مي روند. فيلمنامه فارگو اصلاً بر پايه يك موقعيت دوگانه بنا شده، اول دلهره مرسوم در فيلم هاي نوآر و دوم طنزي كه به ركن اساسي فيلم نامه بدل شده است. مثل يكي از سكانس ها كه عملاً هجو آدم ربايي است «جين» دست آدم ربا را گاز مي گيرد و خودش را پشت پرده حمام قايم مي كند. آدم ربا وارد حمام مي شود تا دست اش را ضدعفوني كند و در آينه زن را مي بيند و جين در حالي كه پرده حمام دور او پيچيده شده از پله ها پايين مي افتد. طرح و توطئه هايي كه در فيلمنامه فارگو هست بر پايه اتفاق هايي غيرمنتظره و سوءتفاهم بنا شده: آدم رباها نقشه هايي مي كشند كه عملي نمي شود و پايان هاي مسخره اي كه برايشان پيش مي آيد، باعث مي شود كه به پيش پا افتادگي اش بخنديم. شايد يكي از مهم ترين سوال هايي كه در طول خواندن فارگو پيش بيايد اين باشد كه پس از آن همه شكست و خرد شدن چه كسي پيروز مي شود و اصلاً در چنين فيلمنامه اي كه همه چيز را هجو مي كند، آيا پيروزي معنايي دارد؟ اما به يك معنا مي توان رد يك پيروزي را ديد، پيروزي «مارجي گاندرسن» كارآگاه زني كه آبستن است و به سختي راه مي رود، ولي نقشه هايش را پيش مي برد و در نهايت زنده هم مي ماند. اين هم هست كه در فارگو هميشه اتفاق هاي غيرمنتظره ذهن را گمراه مي كنند و داستان را در مسير ديگري مي اندازند. در كنار خنديدن به لطيفه هاي بي مزه و شخصيت هاي مضحك، دلهره در موقعيت هاي گوناگون خود را به رخ مي كشد اين همه جنايت و خون لابد براي خنديدن نيست، شايد براي آن باشد كه تقاص خنده ها را پس بگيرند.
برادران كوئن البته پيام اخلاقي و موعظه گرانه شان را از زبان كارآگاه «مارجي» مي زنند، جايي كه او به زنداني بهت زده اش مي گويد: «تو نمي دوني ارزش يه زندگي خيلي بيشتر از ارزش يه مقدار پوله؟ هان؟» اين ناداني در آن سكوت و ايستايي كاملاً به چشم مي آيد. انگار آدم ها دوست دارند سياهي خودشان را نشان دهند و با محيط متفاوت باشند. در عين حال پيروزي ديگري هم هست كه نصيب شوهر مارجي مي شود. نقاش بيماري كه طرح پرنده اي را براي تمبر مي كشد و به اداره پست مي فروشد و دست آخر طرح اش روي تمبري سه سنتي چاپ مي شود. مارجي به همسرش مي گويد، عوض اش وقتي قسمت خدمات پستي بالا برود، مردم براي تامين مابه التفاوت، حتماً به تمبرهاي كم قيمت و ارزان هم احتياج پيدا مي كنند. وقتي «مارجي» به آن زنداني مي گويد يك مقدار پول، منظورش همان يك ميليون دلار كذايي است كه آدم ها به خاطرش جان همديگر را مي گيرند. خب طبيعي است كه مقايسه اين رقم با آن تمبر سه سنتي و ذهنيت «نورم» شوهر «مارجي» كه نهايت آرزويش همان تمبر بيست و نه سنتي است، تا حدي خنده دار است. مسئله به هر حال درباره پول و يك مشت دلار است و خب، همين نشان مي دهد كه آدم ها در دنياي كوچكي زندگي مي كنند. ايرادي دارد؟
فارگو، داکوتاي شمالي. «مارج گاندرسن» (دورمند)، پليس محلي، زن بارداري است که تحمل، سادگي و رفتار مهربانش، ذکاوتش را پنهان کرده است. وقتي جسد دو سرنشين اتومبيلي در نزديکي جسد يک پليس کشف مي شود، «مارج» اين اتفاق را با پرونده ي دو خلافکار به نام هاي «کارل» (بوشمي) و «گيار» (استورمار) کنار هم مي گذارد...