به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
پس از کودتا با سرکوب احزاب و گروههای سیاسی-اجتماعی همسو با دولت مصدق، زمینه تمرکز منابع در دست دربار و تشکیل مجدد دولت مطلقه فراهم گردید و بسیاری وقوع کودتا را بهعنوان ریشه تنش بینالمللی ایران و آمریکا قلمداد میکنند. سریال شهرزاد باوجود اینکه روایتی امروزی دارد و موضوع اصلی آن به عشق مربوط میشود؛ تا حد زیادی به جهت پرداختن به جزئیات سیاسی اجتماعی آن روزگار است که مورد توجه ویژه قرار میگیرد. در نوشته حاضر پس از ارائه شرح مختصری از سبک فیلمسازی کارگردان، آخرین ساخته او، از جنبه جامعهشناختی مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاست به گونهای که وضعیت طبقات اجتماعی، مردسالاری، شکاف بین نسلی و موانع توسعه سیاسی ایران دهه 30، درقالب جزئیات و فضای حاکم بر سریال تشریح شده است.
حسن فتحی پیش از «شهرزاد»، کارگردانی مجموعههای متعددی از جمله «پهلوانان نمیمیرند»، «میوه ممنوعه»، «شب دهم»، «مدار صفر درجه» و همچنین فیلمهای سینمایی «پستچی سه بار در نمیزند» و «کیفر» را در کارنامه خود دارد. شناخت او از جامعه ایرانی و پرداخت کاراکترهای آثارش در دل فرهنگ بومی و فولکلور ایرانی، هوشیاری او در شناخت کاستی های جامعه و برجستهتر کردن این معضلات در لفافهای از عشق، به همراه تسلط او بر تاریخ معاصر ایران از نکات بارز کارنامه تلویزیونی اوست؛ بهطوری که علاقه خاصش به تاریخ معاصر ایران را با استفاده از داستانهای ملودرام عاشقانه و با بستری جنایی، در قالب موضوعات مورد پسند متناسب با فرهنگ بومی به خورد مخاطب میدهد [1] بنابراین بر اهمیت آثار او از منظر اجتماعی افزوده میشود.
فتحی در «شهرزاد» نیز در بحبوحه تنش های سیاسی-اجتماعی دهه 30، داستان عشقی رمانتیک را به تصویر میکشد که با وقوع کودتا و همراه با تحولات سیاسی اجتماعی مرتبط با آن، شاهد اتفاقات متعددی خواهیم بود. شهرزاد عاشق فرهاد و نامزد غیررسمی اوست؛ اما علیرغم تلاش فرهاد و اقدامات متعدد آنها، در اثر دسیسههای بزرگآقا ناگزیر به عقد قباد درمیآید و زن دوم او میشود که فرزندی بیاورد تا تبار بزرگآقا باقی بماند. در واقع از یک طرف شاهد ازدواجهای اجباری و بدون هیچ گونه عشق و علاقه هستیم که مطابق خواست افراد مستبد رخ داده (ازدواج قباد با شیرین و قباد با شهرزاد) و از طرف دیگر به طور نمادین عشق در تقابل آشکار با استبدا و منافع سیاسی به نمایش درآمده است (عشق بین فرهاد و شهرزاد که تا پیش از دو قسمت پایانی با خواست بزرگآقا به بحران کشیده شده، متارکه اجباری قباد و شهرزاد علیرغم رضایت آنها، علاقه بین فرهاد و آذر که در راستای تنشهای سیاسی به وصال نمیانجامد، و عشق نافرجام مریم و بابک که با مداخله سرهنگ تیموری به چالش کشیده شده و در نهایت به مرگ میانجامد). در واقع همانگونه که استبداد عشق را نفی میکند انسانهای عاشق نیز در مخالفت با استبداد به تصویر کشیده شدهاند و اظهار عشق در جامعهای که اکثر ازدواجها فرمایشی و از سوی پدر و مادر صورت میگرفته، نوعی احساس آزادی و ساختارشکنی به انسان میدهد که با استبداد در دو قطب مقابل هم قرار میگیرند. علاوه بر این کارگردان با تکیه بر «عشق نافرجام» که تا پیش از دو قسمت پایانی، در سراسر سریال سایه افکنده است؛ بر روی موضوعی متمرکز میشود که با توجه به روحیه احساسی ایرانیها مخاطبان بسیاری را به دنبال کردن ادامه آن برمیانگیزاند اما در عین حال از توجه به جزئیات سیاسی اجتماعی نیز غافل نمانده است.
وضعیت طبقات اجتماعی:
یکی از نکات قابلتوجه سریال، توجه به وضعیت طبقات اجتماعی و ساختار قشربندی جامعه ایران دهه 30 است. بزرگ آقا نماد طبقه مرفه جامعه است که از ثروت و قدرت بسیاری برخوردار است، و دارای شخصیتی محافظهکار و موافق حفظ وضع موجود است و به همین خاطر میگوید «اصولا با تمام چیزهای جدیدالورود مخالف است». در کنار بزرگآقا میتوان بهبودی (رقیب بزرگآقا)، سرگرد پولادشکن (مأمور شهربانی) و سایر عوامل مرتبط با حکومت را بهعنوان اعضای طبقه بالای جامعه قلمداد کرد. در واقع اعضای طبقه بالای جامعه ایران در دهه 30 یا از اشراف زمیندار بودهاند یا منتسب به دربار. در مقابل طبقه بالا، خانواده اکرم، و همچنین آذر گلدرهای و برادرش نماد طبقه پایین جامعه هستند که با مشکلات متعددی از قبیل فقر و آسیبهای اجتماعی مواجهاند. رفتار خشونتآمیز برادر آذر گلدرهای نسبت به او و پسرش، اعتیاد پدر اکرم همراه با فقر خانوادگی، و همچنین کار کودکان در مشاغل پست (واکس زدن پسر آذر) تأکیدی بر گسترده بودن اختلافات خانوادگی و آسیبهای اجتماعی در میان آنهاست. در این میان هاشم و جمشید به همراه اعضای خانوادهشان، حمیرا و همسرش و همچنین کارمندان دفتر نشریه نماد طبقه متوسط جامعه هستند که در حد فاصل بین طبقه اشراف و طبقه پایین جامعه قرار میگیرند و زندگی قابل قبولی را برای خود فراهم نمودهاند؛ اما در ایران به لحاظ اجتماعی ما با یک طبقه متوسط یکشکل و یکنواخت مواجه نبودهایم. تاریخ شکلگیری طبقه متوسط در ایران را میتوان به دوران قاجار نسبت داد [2]، اما از زمان پهلوی اول و همراه با فرایند مدرنیزاسیون در ایران، طبقه متوسط دچار تحولات عمیقی گردید و از آن دوره بود که شکل جدیدی از طبقه متوسط پدید آمد. بر همین اساس طبقه متوسط در ایران معمولاً به دو دسته کلی طبقه «متوسط جدید» و «طبقه متوسط سنتی» تقسیم میگردد [3]. در این سریال نیز هاشم و جمشید با توجه به اینکه دارای شغل بازاری (فرشفروشی) و صاحب رستوران هستند، نماد طبقه متوسط سنتی در ایران محسوب میشوند که تا حدی با ساختار حاکمیت عجین شدهاند. فرهاد، شهرزاد، بابک، مریم «همسر بابک»، و هوشنگ (شوهرخواهر شهرزاد) نیز با توجه حرفه و تخصص خود، نماد طبقه متوسط جدید هستند، اما طبقه متوسط جدید در ایران نیز باوجود اینکه در تحولات سیاسی- اجتماعی ایران نقش برجستهای داشته است، بازهم چندلایه و متکثر است. در این سریال نیز هوشنگ که در اداره ثبتاحوال کار میکند، خارج از فعالیتهای مدنی، به دنبال افزایش حقوق و منافع شخصی خودش است و سعی میکند از طریق پیوندی که خانوادهشان با بزرگآقا پیداکرده به خواستهاش برسد و بهصورت غیرمستقیم تقاضای خود را از بزرگ آقا مطرح میکند. در مقابل، فرهاد، بابک و سایر کارمندان نشریه، به نوعی از طریق فعالیتهای مدنی خود خواهان افزایش آگاهی عمومی و شکلگیری مناسبات دموکراتیک در جامعه هستند بنابراین در مقابل طبقه حاکم قرار میگیرند. دفتر نشریه نیز یک نوع نهاد مدنی کوچک در جامعه خودکامه دهه 30 به شمار میآید که در جریان کودتا به شدت مورد حمله نیروهای دربار واقع میشود.
نکته حائز اهمیت این است که از یک سو: در بین اعضای طبقه بالای جامعه مناسبات ثروت و قدرت باهم تلفیق شدهاست: همانطور که بهبودی در جلسه پیگیری قتل ناموفق بزرگآقا به بزرگان وابسته به حکومت (سرهنگتیموری، شیروانی، و سرگرد سهیلی) میگوید «ردای ما بههم گره خورده. مساله اصلی مزایده زمین است»؛ سرگرد پولادشکن نیز در تلاش برای افشای پرونده فساد در شهربانی به فرهاد از همنشینی پول و قدرت سخن میگوید؛ و از سوی دیگر: اعضای سایر طبقات اجتماعی نیز به میزانی که به قدرت مرتبط باشند و برای مقاصد آنها گام بردارند، از شرایط اقتصادی بالاتری هم برخوردار شدهاند و هرچه از قدرت دور شوند از منافع اقتصادی کمتری برخوردار خواهند بود. هاشم و جمشید وضعیت اقتصادی خود را مدیون ارتباط با بزرگآقا هستند که در داستان بهمراتب از سوی خود آنها و از سوی وابستگان به بزرگ آقا مورد تاکید واقع میشود. جمشید و هاشم معتقدند که «اگر بزرگآقا نبود حجره و رستوران هم نبود». حشمت نیز در قسمتی از سریال به قباد میگوید «اگر بزرگآقا نبود دختره (شهرزاد) دانشگاه که نمیتونست بره هیچی الان باید بوی پهن میداد». اکرم نیز که خانواده فقیری دارد و به خیاطی مشغول است از طریق گزارش داستان فرار شهرزاد و فرهاد به بزرگآقا، سعی میکند به او نزدیک شود تا به موقعیت اقتصادی بهتری دست یابد.
گره خوردن مناسبات قدرت و ثروت، شکاف طبقاتی عمیقی به وجود آورده بهطوری که طبقه متوسط از نظر درآمد و تحصیلات کاملاً از طبقه پایین متمایز شده و طبقه بالای جامعه نیز از نظر درآمدی کاملاً برجسته هستند؛ همین امر منجر به شکلگیری تمایز اجتماعی و مناسبات فرهنگی خاصی شده است؛ ازیکطرف «فرهنگ تابعیت» را رواج داده که در ادامه توضیح داده خواهد شد و از سوی دیگر اساس منزلت اجتماعی بر تبار و خاندان اشرافی استوار گردیده است و به میزانی که دودمان افراد به اشرافیت حاکم مرتبط باشد، از اعتبار اجتماعی بالاتری برخوردار میباشند و رعیت نیز در مراتب منزلتی پست قرار میگیرند. بر همین اساس است که بزرگآقا به شهرزاد میگوید «دختری که با قباد ازدواج کنه تا آخر عمر اعتبار اسم دیوان سالار پشتشه»؛ در جایی دیگر حشمت به قباد میگوید «تو هرچی باشی از دیوانسالاری. با مردم عادی فرق داری»؛ شیرین نیز به قباد میگوید «شهرزاد از رعیته اما تو اصالت داری».
مردسالاری
در طی سالهای پس از سقوط رضاشاه تا کودتای 1332، امکان حضور زنان در تئاتر به طور رسمی فراهم شد، اولین مدرسه دخترانه تأسیس گردید و باتوجه به خلأ قدرت و فضای سیاسی حاکم بر جامعه ایران، گروههای زنان تجدید حیاتی هرچند محدود را تجربه کردند. بهتدریج سازمانها و انجمن های مستقل زنان (از جمله تشکیلات زنان که شاخهای از حزب توده بود)، خارج از حاکمیت دولت تشکیل شد؛ تعداد زیادی روزنامه و مجله نیز توسط زنان فعال آن دوره به چاپ رسید [4] و برخی مردان هوادار حقوق زنان نیز خواستار تحول موقعیت زن در محیط خانواده و مشارکت آنها در فعالیتهای اجتماعی شدند [5]؛ اما به طور کلی این فعالیتها کاملاً محدود و موقتی بود و نتوانست تغییر به خصوصی در دیدگاههای مردسالارانه در جامعه ایجاد کند، و تا آن زمان به کسب حق رأی نینجامید و پس از کودتای 28 مرداد ضمن نابودی و سرکوب مخالفان، انجمن های مستقل زنان برچیده شد، و فعالیت زنان نیز بهسرعت محدود و متمرکز گردید [6]. از نظر تحصیلات طبق اولین سرشماری، در سال 1335، تنها 8 درصد از زنان در ایران باسواد بودند که این میزان در تهران 26 درصد بوده است؛ علاوه بر این 6/0 درصد از زنان ایرانی مشغول به تحصیل در دانشگاه بودهاند که بیانگر سهم 11 درصدی زنان از حضور در موسسههای آموزش عالی نسبت به مردان بوده است [7]. در مجموع میتوان گفت که در آن دوره باوجود تغییراتی که در حال شکلگیری بود، هنوز مردسالاری به طور گسترده هم در سطح خانوادهها و هم در سطح سیاستگذاریهای کلان دولتی وجود داشته است.
در سریال شهرزاد نیز مردسالاری در بین طبقات مختلف اما با اشکال متفاوت به چشم میخورد. مردسالاری در بین گروههایی که از پایگاه اقتصادی- اجتماعی پایینی برخوردارند شدت بیشتری به خود میگیرد (برخورد خشونتآمیز برادر آذر با او، نمونهای از این مدعاست) که با غیرت و تعصب آمیخته شده است. در مقابل به نظر میرسد که در بین طبقات بالای جامعه نیز بر عمق مردسالاری افزوده میشود اما اینبار با اقتدار سیاسی آمیخته شده است. داشتن فرزند پسر برای حفظ تبار خاندان دیوانسالار از اهمیت قابلتوجهی برخوردار است و در دیالوگهای بزرگآقا مردسالاری کاملاً به چشم میخورد، به شهرزاد میگوید «تو چرا میخواهی چرخ روزگار را هل بدهی... اصرار داری ادای مردها را در بیاوری؟... زن فقط سه تا کار بلده انجام بده شستن، پختن و بچه داری». همچنین به دخترش شیرین میگوید «تو نازایی، زنی که نازا باشه یه چیزیش کمه، مگه زن کار مهم دیگهای میتونه انجام بده به جز بچه آوردن، صندلی که یک پایه نداشته باشه نمیشه روش بشینی». اما مردسالاری در طبقه متوسط تا حدی متفاوت است؛ در بین طبقه متوسط جدید که از نظر تحصیلات در سطوح بالاتری قرار دارند، دیدگاه متمایل تری نسبت به شخصیت زن وجود دارد و کمرنگترین نوع مردسالاری را مشاهده میکنیم. روابط دوستانه و برابر شهرزاد و فرهاد همچنین روابط دوستانه بابک و نامزدش (مریم) موید این ادعاست. بابک همواره مراقب است که مریم آزردهخاطر نشود هنگامی که شهرزاد از مریم میخواهد برای عمل آذر گلدرهای به او کمک کند بابک سعی میکند از این کار ممانعت کند و میگوید «بابا این غش میکنه»؛ و در طول عمل نیز نگران است و منتظر است که این کار به اتمام برسد. در جایی دیگر نیز میگوید «برای اینکه مریم یه چیزی بشه هرکاری میکنم، این دختر گلوله استعداده». از سوی دیگر، در بین طبقه متوسط سنتی، عناصر مردسالاری بهعنوان جزئی از عرف جامعه بروز مییابد؛ برای مثال جمشید معتقد است که سطح سواد لازم برای زنان، تا حدی است که بهجای انگشت زدن بتوانند امضاء کنند و یا اسم خود را بنویسند و بیشترش را مصیبت میداند و همچنین با باشگاه رفتن دخترش (سیمین) که مخالف عرف آن دوره بوده مخالفت میکند و سعی میکند که او را به خاطر اینکار تنبیه کند. مادر شهرزاد نیز مخالف دانشگاه رفتن اوست و در یکی از سکانسهای قسمت پایانی هنگامی که شهرزاد میخواهد از منزل خارج شود به او میگوید «خوبیت نداره وقتی آفتاب از آسمون افتاد دختر از خونه بزنه بیرون».
شکاف بین نسلی
شکاف بین نسلی بیانگر تفاوت معنادار در بینشها، باورها، تصورات، انتظارات، جهتگیریهای ارزشی و الگوهای رفتاری میان دو نسل همزمان در یک جامعه است [8]. اگر بخواهیم وضعیت جامعه ایران دهه 30 (سالهای 1332 تا 1337) را از نظر شکاف بین نسلی بررسی کنیم میبایست شروع اقدامات مدرنیزاسیون در دوره رضاشاه و ادامه آن در دوره پهلوی دوم را مورد توجه قرار دهیم. این اقدامات با محوریت حرکت بهسوی صنعتی شدن و شبهمدرنیسم از طریق مکانیسمهایی نظیر ورود وسایل و تکنولوژی های ارتباطی (ایجاد راهآهن سراسری، گسترش ماشین و تاکسی، ظهور تلفن و بعدها تلویزیون)، و همچنین گسترش سطح سواد زنان و تحصیلات دانشگاهی، شروع یک دوره گزار در جامعه ایران بود که همراه با تغییرات بنیادین اقتصادی، فرهنگی اجتماعی، به تضاعف شکاف بین دو نسل قدیم و جدید منجر شد به گونهای که در دهه 30 و به طور خاص در سالهای پس از کودتای 28 مرداد شاهد دو نسل با ارزشها، نگرشها و رفتارهای متفاوت هستیم: نسل قدیم که حداقل تا دوره نوجوانی خود را در دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی سپری کرده (حدودا افراد بالای 40 سال در آن دوره) و نسل جدیدی که دوره جوانی یا نوجوانی آنها با گسترش عناصر مدرنیته همگام بوده است (پایینتر از 40 سال). بنابراین شاهد تضاعف شکاف نسلی در این دوره هستیم. در تصاویر مربوط به این دوره نیز تفاوتهایی (حداقل از نظر وضعیت پوشش) در بین این دو گروه دیده میشود. این تفاوت در سریال نیز بهصورت مادری با چادر (پروین) در کنار حجاب متفاوت دختران به تصویر کشیده شده است. از نظر نگرشها و ارزشها نیز در سریال به جزئیاتی در این زمینه پرداختهشده است. نسل جدید ریسکپذیرترند و تلاش میکنند ساختارهای سنتی موجود را تغییر دهند تا آزادانهتر زندگی کنند. شهرزاد و فرهاد را میتوان نماد این نوع ساختارشکنی دانست. پدر و مادر شهرزاد با ادامه تحصیلات او مخالفاند اما او همچنان تحصیلات خود را ادامه میدهد، هنگامی که به خانهاش آمد دکوراسیون منزل را مطابق خواست خودش تغییر داد و از حالت قرینه بودن خارج نمود، اسم بچه را مطابق خواست خودش انتخاب کرد و در جایی دیگر بعد از مرگ پدرش با روشن کردن گرامافون و پخش موسیقی مورد علاقه پدرش، هنگامی که با مخالفت مادرش مواجه شد که «مردم و درو همسایه چی میگن؟ میگن هنوز کفنش خشک نشده ساز و دهل راه انداختند...» سعی میکند با این تفکر سنتی مقابله کند و میگوید «بدبختی ما رو همین دوتا کلمه تشکیل میده: مردم چی میگن». اما جمشید به شهرزاد و سیمین میگوید «دختر باید بره کلاس خیاطی و آشپزی، ورزش دیگه چه صیغهایه. قدیم که دخترا اینقدر چموش و چش سفید نبودن. همون درس و مشق که خوندید برای هفت پشتتون بسه». در قسمتی دیگر از سریال نیز جمشید پس از مطلع شدن از اینکه دخترش سیمین بدون اجازه او به باشگاه بانوان رفته، در تلاش است که او را با کمربند تنبیه کند اما پس از فریادهای فراوان از شدت فشار عصبی که به او وارد میشود، سکته میکند. شهرزاد از سیمین دفاع میکند و به پدرش میگوید «نمیگذارم آینده این یکی را مثل آینده من و حمیرا نابود کنید». فرهاد نیز پس از مخالفت خانوادهها با ازدواجش با شهرزاد، سعی میکند بدون توجه به مناسبات عرفی و هنجاری تصمیم به فرار بگیرد، بعد از اخراج از دانشگاه برخلاف پدرش که میخواهد به کاسبی در حجره بپردازد، به کار در نشریه مشغول شده است و سعی میکند به نوعی از طریق آگاهی دادن به مردم و ریسکپذیری در پذیرش افشای فساد در شهربانی به نوعی مقابل ساختارهای سنتی محافظهکارانه قرار بگیرد.
توجه به موانع توسعه سیاسی و بازتولید استبداد در ایران
در سریال شهرزاد به طور ضمنی میتوان برخی مناسبات سیاسی- اجتماعی را مشاهده نمود که بهعنوان مهمترین موانع توسعه سیاسی و بازتولید استبداد در حکومت مطلقه پادشاهی قلمداد میشوند. در این زمینه سه عامل چندپارگی سیاسی، تمرکز منابع قدرت و فرهنگ تابعیت را میتوان نامبرد که در ادامه تشریح شده است.
الف) چندپارگی سیاسی: باوجود اینکه شیوه اعمال قدرت در نظام قدیم ایران، استبدادی و خودکامه بوده است، اما در واقع از دوران پس از سقوط رضاشاه (بعد از 1320)، نوعی پلورالیسم در ساخت قدرت پدیدار گردید و گروههای اجتماعی مختلفی به وجود آمدند که رویهمرفته شاهد نوعی تکثر و پراکندگی در منابع قدرت بودهایم بهطوری که گروههای قدرت و شئون اجتماعی متعددی وجود داشته و دربار نمیتوانسته به طور یکجا و عمودی اعمال قدرت نماید. وجود گروهها و احزاب مختلف درصورتیکه به رقابت و مشارکت بینجامد، منجر به توسعه سیاسی خواهد شد اما سیاست در تاریخ ایران بیشتر به مفهوم چگونگی از میدان به در کردن رقبا تلفی شده است تا بهعنوان چگونگی ایجاد سازش و همپذیری [9]. این پدیده که از آن بهعنوان «چندپارگی سیاسی» در تاریخ ایران یاد میکنیم، تنشها و آسیبهای جدی در ساختار سیاسی ایران ایجاد کرده و بهعنوان مانعی در مقابل توسعه سیاسی عمل کرده است. در سریال شهرزاد نیز میتوانیم عناصری از این پدیده را مشاهده نماییم. اسفندیاری (مأموری که آذر گلدرهای را فرستاده بود تا از فرهاد اطلاعات بگیرد) که احتمالاً از اعضای حزب توده است، قبل از کودتا از قدرت فراوانی برخوردار بوده اما پس از کودتا بسیاری از افراد آنها بهواسطه تعارضات با دربار، اعدام میشوند و تعدادی از اعضایشان نیز به جهت وجود افراد جاسوس ازدستدادهاند. سرگرد پولادشکن (مأمور اداره شهربانی) نیز در پی شناسایی آنهاست و از طریق دستگیری آذر گلدرهای در پی این بود که به هدفش دست یابد اما خود او نیز در جهت اهداف سیاسی سرگرد سهیلی از میان برداشته میشود. از سوی دیگر بین بزرگآقا، شیروانی (همدست کنسولگری)، و بهبودی (منتسب به دربار) رقابت وجود دارد و هر یک به دنبال موقعیت خود هستند و سعی میکنند که رقیب خود را کنار بزنند. بهبودی نیز در دستگاه بزرگآقا نیروی نفوذی (تقی رفعت) قرار داده بود تا بهعنوان جاسوس برایش عمل کند. این پدیده خود نشان از ضعف اعتماد سیاسی دربار به اطرافیان و نزدیکان آنهاست.
ب) تمرکز منابع قدرت: دولتهای مطلقه استبدادی گرایش زیادی به انحصار و تمرکز منابع اقتصادی- اجتماعی دارند، نهادهای اقتصادی- اجتماعی را تحت کنترل و سیطره خود قرار میدهند، خود را مالک جان و مال مردم میدانند و در صورت لزوم در امور شخصی مردم نیز دخالت میکنند. نگرش مطلقاندیش در بین حکام سیاسی باعث میشود خود را بهترین تشخیصدهنده مصالح کشور قلمداد کرده و در صورت لزوم مصلحت عمومی، قانون اساسی را نادیده بگیرند. بهعبارتدیگر ساخت دولت مطلقه استبدادی نمیتواند رقابت و مشارکت اقتصادی و سیاسی را تحمل کند و از همین رو به سازمانها و تشکیلات مستقل اجازه تکوین نمیدهد و رقبای خود را در صورت نیاز از رده خارج میکند حتی اگر قانون زیر پا گذاشته شود [9]. در سریال شهرزاد نیز کاراکتر بزرگ آقا تا حدی تمرکز منابع ثروت و قدرت را به نمایش گذاشته است، در نهادهای اجتماعی از قبیل دانشگاه بهراحتی میتواند نظر خود را در زمینه اخراج و ابقای دانشجوها تحمیل مینماید، با یک علامت میتواند یک نفر را از مرگ حتمی نجات دهد (نجات فرهاد از پای چوبه اعدام) و یا از زندان آزاد کند (نصرت) و همچنین از نفوذ نظامی (سرهنگ تیموری) نیز برخوردار است. علاوه بر این دامنه تحمیل خواستههای او به امور شخصی افراد نیز مربوط میشود (نظر شخصی خود را در خصوص ازدواج شهرزاد و قباد تحمیل میکند، خود را مالک فرزند شهرزاد میداند و بهراحتی در مورد نحوه بزرگ کردن و آینده او تصمیمگیری میکند). به خاطر تلاش برای سرکوب نیروهای اعتراضی در کودتای 28 مرداد، امتیاز واردات و صادرات منسوجات و بسیاری اقلام دیگر به او واگذار میشود اما در عین حال همانطور که توضیح داده شد تمرکز منابع قدرت؛ و ثروت رقابت و مشارکت اقتصادی را سرکوب میکند؛ بزرگآقا در جریان مناقصه زمینهای رستمآباد، ابتدا شیروانی را در مقابل خود میبیند که با کنسولگری همدست است. برای کنار زدن او انبار غلهاش را آتش میزند. سپس برای کنار زدن بهبودی که از افراد وابسته به دربار است با شیروانی شراکت میکند و به او پیشنهاد میکند که در صورت شراکت، پول چای و شیرینی افراد کنسولگری نیز محفوظ است (دور زدن قانون برای دستیابی به خواستهها) اما در ادامه بزرگان وابسته به حکومت از جمله شیروانی (رئیس کنسولگری)، سرگرد سهیلی (رئیس شهربانی)، سرهنگ تیموری و بهبودی برای تصاحب زمینها؛ زمینه قتل بزرگآقا را فراهم میکنند و در نهایت بزرگآقا که از حمله آنها جان سالم بهدر برده رقیبهای خود را یکی پس از دیگری از صحنه خارج میکند.
ج) فرهنگ تابعیت و آمریت: تمرکز منابع قدرت در دست حکومت مطلقه پادشاهی، فرهنگ تابعیت و آمریت را افزایش داده است. بر اساس فرهنگ تابعیت (پاتریمونیالیستی) که در ایران وجود داشته، حاکم فردی برتر، قهرمانگونه و بیهمتاست و مردم انتظار دارند که نهاد حاکمیت همه کار بتواند انجام دهد، بنابراین سعی میکنند به هر نحوی که شده رضایت افراد حاکم را بهدست بیاورند و به حریم او نزدیک شوند و بهاینترتیب فضای فرصتطلبی، چاپلوسی، بیاعتمادی و ترس رواج مییابد [9]. بزرگآقا فردی است که اطرافیان او دست او را میبوسند، تمام اتفاقات را به او مخابره میکنند، هاشم و جمشید او را فردی با قابلیت فوقالعاده تصور میکنند و معتقدند که «هرچیزی که بزرگآقا بگوید حتما یک مصلحتی دارد» و برای اینکه رضایت او را بهدست بیاورند دست به هر کاری میزنند و حتی نزدیکان او حاضرند شوهرخواهر خود را برای جلب نظر او به قتل برساند؛ این وضعیت نوعی بیاعتمادی و خفقان همراه با چاپلوسی و فرصتطلبی را در جامعه ایجاد کرده است که در فضای کلی حاکم بر سریال به طور ملموس دیده میشود. در سالهای پس از کودتا چهره شهر رنگ خشونت و دسیسه به خود گرفته است؛ و بیاعتمادی کاملاً موج میزند بهطوری که اعضای نشریه پس از رهایی فرهاد از پای چوبه اعدام به او بیاعتماد و مشکوک هستند، پس از تیر خوردن آذر با توجه به وضعیت سیاسی-اجتماعی موجود، امکان بردن او به بیمارستان وجود ندارد و یا اینکه پس از انجامشدن مأموریت اسفندیاری، سعی میشود آذر به خارج از کشور منتقل شود تا جلو لو رفتن نقشه آنها گرفته شود. فضای چاپلوسی و فرصتطلبی نیز به طور واضح به نمایش درآمده است برای مثال اکرم با لو دادن فرار فرهاد و شهرزاد سعی میکند به نهاد قدرت (بزرگآقا) نزدیک شود، قباد در مقابل بزرگآقا او را ستایش میکند و با شیرین با مهربانی برخورد میکند اما در واقع از ازدواج اجباری خود با شیرین کاملاً ناراضی است. طبعاً در فرهنگ تابعیت، اعتراض بر ضد حکومت هم وجود دارد یکی اعتراض بر ضد قدرتپرستی و فرصتطلبی است که به عزلتگرایی و کنارهجویی میانجامد و نوع دیگر اعتراض ناگهانی و عصبی است که بهزودی جای خود را به اطاعت و تابعیت محض میدهد [9]. نمونه اول را میتوان در اعتراضات شهرزاد و یا پروین به بزرگآقا و همچنین در اعتراض فرهاد به اداره شهربانی مشاهده کرد و نمونه دوم در اعتراض قباد نسبت به بزرگآقا تصویر کشیده شده است.
در مجموع شاید نقطه منفی مجموعه شهرزاد، ارائه تصویری کممایه و سطحی از کودتای سیاه باشد؛ بهطوری که این واقعه عظیم در تاریخ ایران، بیشتر شبیه شورش چماقبدستان به تصویر کشیده شده است. علاوه بر این جریان اعتراضی بعد از کودتا نیز به دفتر نشریه محدود شده است و سایر نیروهای اجتماعی تا حدی نادیده گرفته شدهاند؛ هرچند که شاید کارگردان میخواهد نشان دهد که بعد از کودتا به جهت سرکوب گروههای اجتماعی، آرامش نسبی ایجاد شده است. در این زمینه آبراهامیان نیز معتقد است که کودتا از طریق دستگیریهای گسترده، نابودی سازمانی و اعدام برخی از رهبران سیاسی، جبهه ملی و حزب توده را تا حد زیادی نابود کرد؛ اما بااینوجود نهاد حاکمیت بازهم با برخی گروههای سیاسی از قبیل اشراف زمیندار و ارتش درگیر بوده است [10]. از سوی دیگر باوجود اینکه روزگار نابسامان شخصیتهای مثبت داستان (شهرزاد و فرهاد) در پایان سریال تا حدی به سامان میشود و سرنوشت شخصیت های قدرتمند و مستبد (سرهنگ تیموری، بهیودی، شیروانی، سرگرد سهیلی، بزرگآقا) به مرگ منجر میشود تا حدی این تصور را القا میکند که دوران استبداد و ظلم به سر آمده و پس از گذشت چندسال از کودتا وضعیت متعادل شده است درحالیکه القای این تصور با واقعیت تاریخی سازگاری ندارد و استبداد و خودکامگی تا سالها پس از آن حتی به شکل متمرکز تر ادامه داشته است. علاوه بر این تاکید زیاد و اغراقآمیز بر موضوعات عاشقانه (عشق شهرزاد و فرهاد، آذر و فرهاد، علاقه اصغری به میترا «دختر هاشم»، علاقه قباد به شهرزاد، علاقه شدید بابک به مریم و علاقه سرهنگ تیموری به مریم) نیز، داستان را بیشازحد احساسی و تا حدی مصنوعی جلوه داده است؛ برای مثال علاقه اصغری به میترا و همچنین عشق فرهاد به آذر حتی پس از آگاهی از اینکه او زن یک فرد لمپن بوده و برای پیگیری نقشه اسفندیاری به سمت او آمده و متقابلاً عشق آذر به او با آگاهی از اینکه متهم قتل همسرش بوده است تا حدی غیرطبیعی است.
در کنار این موارد نقطه قوتی که باعث میشود این ضعفها زیاد خود را نمایان نسازد، شناخت فیلمساز از شرایط سیاسی اجتماعی و تاریخی دهه 30 و پرداخت جزئیات آن و همچنین آشنایی با کاراکترهای سریال است بهطوری که هریک از شخصیتها دارای فردیتی ویژه هستند و تنها برای توجیه رفتارهای یک شخصیت دیگر وارد صحنه نشدهاند و همچنین از ارائه یک تصویر کلیشهای و دوقطبی (مثبت و منفی، سیاه و سفید و یا خیر و شر) پرهیز شده است. بزرگ آقا باوجود اینکه فردی کاملاً مستبد و خودکامه است اما رفتارهای مثبت و خیرخواهانه هم دارد و رگههایی از انصاف را میتوان در شخصیت او مشاهده کرد؛ برای مثال برای کشتن قاتل خانوادهاش دو سال صبر میکند تا کاملاً مطمئن شود که او بهعمد مرتکب این قتل شده است و وقتی او را به قتل میرساند از اطرافیانشان میخواهد که وضعیت خانوادهشان را بررسی کنند و در صورت نیازمند بودن، کمکی به آنها صورت گیرد، در جایی دیگر نیز هنگامی که در بیمارستان بستری شده است میگوید «بهترین کسی که به من سوزن میزد عروسم بود. شاید حقش نبود که عروس من بشه». اکرم بااینکه یک شخصیت منفی است و عامل فاش شدن نقشه فرهاد و شهرزاد جهت فرار به شیراز است و مدام دست به حیلهگری میزند تا به منافعش برسد، درعینحال فردی خانوادهدوست به تصویر کشیده شده که با توجه به اقتضای وضعیت اقتصادی- اجتماعی خود به این کار روی آورده است. هاشم و جمشید از نزدیکان بزرگآقا هستند و حتی در نقشههای قتل او حضور دارند اما یک شخصیت منفی به حساب نمیآیند بلکه دارای رفتارها و برخوردهای انسانی نیز میباشند؛ برای مثال هاشم در مورد دستگاه و اعمال بزرگاقا تاحدی تردید دارد و جمشید نیز از یکطرف به سمت رفتارهای مثبت گرایش دارد و از طرف دیگر به جهت خدمات و محبتهایی که بزرگآقا به او داشته و همچنین به جهت تهدیدهای او نمیتواند در مقابل خواست او اغماض نماید و این ویژگی سبب میشود تا داستان ارائهشده بهجای ارائه یک فضای ایدهآلیستی، به درجات بیشتری به واقعیت نزدیک شده و شخصیتها برای تماشاگر ملموس و دوستداشتنی باشند.
منابع:
1. سایتتبیانزنجان. (1391). کارنامه هیجده ساله حسن فتحی. وب سایت: http://tebyan-zn.ir/.
2. بحرانی محمد حسین. (1388). طبقة متوسط و تحولات سیاسی در ایران معاصر (1320-1380). تهران: انتشارات آگاه.
3. ادیبی حسین. (1354). جامعهشناسی طبقات اجتماعی. تهران: انتشارات دانشکده علوم اجتماعی و تعاون.
4. شهشهانی سهیلا. (1376). زن ایرانی یک مسئله ی سیاسی است. فرهنگ توسعه، سال ششم، ویژه زنان.
5. زاهدزاهدانی، سید سعید و خواجهنوری بیژن. (1382). بررسی و تحلیل اجتماعی نقش اجتماعی زنان در جامعه ایران. فصلنامه فرهنگ، شماره 48: صص 113-114.
6. افخمی مهناز. (1376). انقلاب مسالمت آمیز، مروری برفعالیت ها و دستاوردهای سازمان زنان ایران. ایران نامه، سال پانزدهم(شماره 59): ص 390.
7. مرکزآمارایران. سرشماری عمومی 1335. وب سایت: https://amar.sci.org.ir/.
8. توکل محمد و قاضینژاد مریم. (1385). شکاف نسلی در رویکرد های کلان جامعه شناختی : بررسی و نقد رهیافت های نسل تاریخی و تضاد با تاکید بر نظرات مانهایم و بوردیو. نامه علوم اجتماعی، شماره 27 صص97- 124.
9. بشیریه حسین. (1388). موانع توسعه سیاسی در ایران. تهران: انتشارات گام نو.
10. آبراهامیان یرواند. (1387). ایران بین دو انقلاب. تهران: نشر نی.