به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
آپاندیس فیلم اول سازندهاش است. در تیتراژ فیلم، در مقابل سمتهای کارگردان و نویسنده ، یک نام دیده میشود که نام «حسین نمازی» است. فیلم اول حسین نمازی هرچند مرحله تولیدش بیسروصدا بود، اما در ادامه با کنار گذاشته شدن از سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر دستخوش حواشی بسیاری شد. اما این تصمیم هیئت انتخاب جشنواره بحثبرانگیز سی و ششم پایان کار نبود، فیلم در اکران هم به گفته تهیهکنندهاش «مقصود جباری» دچار مشکل شده و برای اکران بهاجبار در گروه آزاد قرار گرفته است که هم کارگردان و هم تهیهکننده فیلم، ریشه مشکلات و موانع ایجاد شده در مقابل فیلم را همان بیتوجهی جشنوارهای سال 95 میدانند، حتی نمازی در یادداشتی گلایهآمیز مینویسد: «در سینمای ما فیلمی که به جشنواره فجر راه پیدا نکند گویا اصلاً ساخته نشده است.»
البته آپاندیس آنقدرها هم مغفول واقع نشد و حتی در همان روزهای جشنواره فجر مورد اقبال تعدادی از منتقدین از جمله هوشنگ گلمکانی - منتقد شناختهشده سینمای ایران – قرار گرفت. در ادامه آپاندیس در بخش بینالملل جشنواره فیلم فجر به دبیری رضا میرکریمی، بهعنوان یکی از نه فیلم ایرانی این جشنواره انتخاب شد و بالاخره در شهریور سال 96 و در اولین تجربه حضورش در یک جشنواره فیلم خارجی، برنده جایزه بهترین فیلمنامه از جشنواره فیلم مونترال کانادا شد. آپاندیس که در سال 95 تولید شده بود، در سال 96 و پس از گرفتن پروانه نمایش - بدون حتی یک اصلاحیه – از 22 آذرماه در سینماهای کشور اکران شد.
بازیگران اصلی این فیلم جز آنا نعمتی – بازیگر زن نامآشنای سینمای ایران – چهرههای جوان و ناشناسی هستند که دوتای آنها یعنی رضا اکبرپور ( در نقش رضا ) و پردیس منوچهری ( در نقش زری ) اولین فیلم بلند سینمایی خود را در کنار حسین نمازی تجربه میکنند و شاید به همین دلیل بازیهای درخشانی از آنها نمیبینیم. هرچند بازی آنا نعمتی ( در نقش لیلا ) با تجربه هم در این فیلم، در حدی نیست که بتواند کارنامه بازیگریاش را پربارتر کند اما شاید بتوانیم از این بازیهای بیفروغ - بهویژه بازی امیرعلی دانایی ( در نقش محسن ) - با توجه به فیلم اولی بودن حسین نمازی و بیتجربه بودن او در بازیگردانی، بگذریم.
آپاندیس فیلمی است درباره دو زوج جوان، که حادثهای آنها را به هم مربوط میکند و در خلال همین ارتباط به وجود آمده، قصه فیلم روایت میشود، روایتی کلاسیک و بهاصطلاح سهپردهای که شامل ابتدا، میانه و پایان است. مخاطب با واردشدن به مسائل این دو خانواده بهمرور باشخصیتها و رازها و دغدغههایشان آشنا میشود.
این فیلم سعی دارد به مسائل و دغدغههای اجتماعی بپردازد و در ژانری قرار میگیرد که این سالها بهغلط ژانر اجتماعی نام گرفته است. مضامین و مسائلی که در این فیلم به آنها پرداخته میشود همان مسائل فیلمهای اجتماعی سالهای اخیر سینمای ایران است، با این تفاوت که این بار حسین نمازی ملغمهای از این مضامین را یک جا و در اولین تجربه سینمایی 83 دقیقهایاش به نمایش گذاشته است. مسائلی از قبیل فقر، خیانت، عقبماندگی فرهنگی طبقه فرودست، سقط جنین و اخلاق نسبی؛ به صورتی که تنها اگر مسئله اعدام به مسائل این فیلم اضافه میشد شاید میتوانستیم ادعا کنیم که این فیلم مروری است بر ژانر اجتماعی سینمای سالهای اخیر کشورمان.
به نظر میرسد که همین سردرگمیها و زیادهگوییها ضربه اصلی را به فیلم میزند. فیلم نمیتواند بهخوبی از پس توضیح روابطی که میان شخصیتها وجود دارد بربیاید و مسائل مختلف آنها را حول هسته مرکزی واحدی جمع کند. در نتیجه ممکن است مخاطب با اتفاقات گسستهای مواجه شود که فقط پشت هم میآیند، اتفاقاتی که حتی گاها دلیلی هم برای رخ دادنشان وجود ندارد. این درباره بعضی از شخصیتهای فیلم هم صادق است، بعضی از شخصیتها گویی اضافهاند و مانند بعضی از اتفاقات و روابط فیلم، کمکی به پیشبرد قصه نمیکنند و حتی ممکن است توجه مخاطب را از خط اصلی داستان منحرف کنند، و یا بدتر از آن، با از ریتم انداختن فیلم، اشتیاق تماشاگر برای تماشای فیلم را از بین ببرند و حواس او را به بیرون از فیلم منحرف کنند.
فیلمساز در این فیلم قصد دارد با القای التهاب، توجه مخاطب را به فیلم جلب کند و او را همراه خود کند، اما مسئله اصلی با توجه به اینکه حداقل یکبار برای هر تماشاگری اتفاق افتاده است و به همین دلیل عادی به نظر میرسد، نمیتواند این التهاب مدنظر فیلمساز را ایجاد کند و حتی ممکن است ناآرامیهای شخصیتهای فیلم که هر لجظه فضا را ملتهبتر میکند، به نظر مخاطب بهشدت مصنوعی برسد.
حسین نمازی برای التهاب بیشتر از دوربین کمک میگیرد. دوربین این فیلم که فیلمبرداریاش را «مهدی ایلبیگی» بر عهده دارد، تمام مدت روی دست است و با لرزشهای مداومش به دنبال هرچه بیشتر بحرانی کردن اوضاع است. اما این تکانهای شدید بهخصوص در ابتدای فیلم آنقدر زیاد است که میتواند حوصله مخاطب را سر ببرد و او را از فیلم جدا کند. از طرفی عمده تنشها و بحرانها با دیالوگ انتقال داده میشوند، درحالیکه اگر دوربین روی دست بتواند مفید باشد، در انتقال بحرانهایی که همراه با کنش و درگیریهای فیزیکی هستند مفید خواهد بود. نمازی در این فیلم میتوانست با استفاده از عمق یا تدوین سریع و حسابشدهتری بحرانها را به تصویر دربیاورد اما با گرفتن قابهای بسته و تخت علاوه بر از دست دادن عمق تصویر، در شناساندن محیط به مخاطب هم دچار مشکل میشود که این ممکن است موجب سردرگمی مخاطب شده و در او حس مصنوعی بودن لوکیشن را ایجاد کند.
در پایان باید گفت که تجربه دیدن فیلم آپاندیس میتواند برای مخاطبی که از غافلگیر شدن هنگام تماشای فیلم لذت میبرد، تجربه خوبی باشد، و همچنین برای مخاطبی که ژانر اجتماعی سالهای اخیر سینمای ایران را میپسندد. اما تماشای آپاندیس برای مخاطبی که تخصصیتر و فراتر از سرگرمی به سینما نگاه میکند صرفاً صحهای خواهد گذاشت بر تصمیم هیئت نظارت جشنواره سی و پنجم فجر که این فیلم را در جشنواره نپذیرفتند.
بازی ها هم واقعی و به اندازه بودن و اغراق نشده بود.
فقط یکم ابهام و تناقض در تیتراژ آخرش (انتهای قصه) بود.
شاید اگر به عقب برگردیم و نگذاریم اصغر فرهادی پا به سینمای ایران بگذارد، امروزه صرفاً فیلمهایی شبیه به "عزیزم من کوک نیستم" و "توکیو بدون توقف" را می دیدیم و بس. اما فرهادی کمک شایانی به سینمای ایران کرد و دست تمامی کارگردان های تازه کار و مجرب را باز گذاشت تا به معضل دروغگویی و مخفی کاری و نیز ساخت میلیون ها اثر با درونمایه دروغ و مخفی کاری ؛ بپردازند. آپاندیس یکی از دم دستی ترین و گل درشت ترین آن هاست.
این اثر نه تنها فیلم سینمایی نیست بلکه شبیه به تله تئاترهای تلویزیونی هم نیست. بیشتر شبیه پیامهای اخلاقی جناب "ایرج ملکی" بود!! در صفحات اینستاگرام. مگر می شود ؟!؟ گویی نویسنده این این اثر تمامِ سناریو را از پشتِ برگه های دفترچه بیمه تأمین اجتماعی کپی کرده باشد!! افتضاحی که از سر تا تهِ فیلم مشهود بود و تاروپود از هم گسیخته فیلم را نخ نماتر می کرد. و مدام به بیننده هشدار می داد دفترچه درمانی خود را در اختیار کسی قرار نده. هشداری که اگر پشت برگه های دفترچه بیمه درمانی تأمین اجتماعی تان را خوانده باشید؛ حتماً با آن آشنا هستید.
بازی ها اما نقطه قوت فیلم بود!! همه بازیگران بشدت برای این مثلاً فیلمنامه؛ از جان مایه گذاشتند و نمی شود به آنها ایراد گرفت که چرا شبیه به سیاهی لشکرِ سریالِ"مختار" بازی می کردند!! واقعاً برای چنین فیلمنامه ای خیلی مایه گذاشتند. مخصوصاُ "رضا اکبرپور" که شبیه عروسک های خیمه شب بازی شده بود و تنها اکشنِ او صحنه خفه کردن همسرش بود و "محمدعلی کیانی" که نقش یک برادرِ کله پوک اما چماق منش را به زیبایی اجرا کرد!! البته از بازی متحورکننده "امیرعلی دانایی" که گویی در سطح دوره خوانی فیلمنامه گیر کرده بود نباید به سادگی گذر کرد. و نیز "آنا نعمتی" که من هلاک شدم و او یک بازی خوب از خود بجا نگذاشت.
بقیه اصول فیلمسازی را هم به لقاء فیلم میبخشیم.
ولی ایکاش فیلمسازان ما کمی از اصغر فرهادی درونشان عبور کنند.
کارگردانی و فیلمنامه تقریبا قوی بود و موضوع پر کشش
اما نقطه ضعف بزرگ فیلم بازی ها بود که به جرئت میتونم بگم فاجعه بود
در مورد بازیا باید بگم همه شون فاجعه بودن و شبیه عروسک های خیمه شب بازی بی روح و بی احساس بازی می کردن.
اما در مورد فیلمنامه، این فیلم فقط یک اثر بود و اثری از فیلم توش نبود. لااقل من که ندیدم. فیلمنامه هم نداشت. فقط یه نوشته بود. فیلمنامه نویس هم نداشت. نویسنده داشت. اما در مورد پایانش که مثلاً میخواست گره فیلم رو باز کنه، از همونجا که آنا نعمتی نخواست شوهرش بیاد جواب آزمایش رو بگیره معلوم بود یا بشدت مریضه یا بچه سقط کرده. خیلی کلیشه ای بود معماش. اونجام که یارو شنید زنش بچه سقط کرده؛ اگر بیننده یادش بود که رضا عکسای دفترچه رو جابجا کرده، میفهمید که آنا نعمتی بچه سقط کرده. و اونجا که دکترا گفتن قاسمی تو هپاتیت داری چون آزمایش خونِ زنت اینو نشون میده معلوم بود که زری هپاتیت داره. درکل فیلم نمیتونست بیننده هشیار رو غافلگیر کنه و معماها بلافاصله بعد از طرح شدن؛ لو رفته بحساب میومدن. مگر اینکه صحنه تعویض عکس دفترچه ها رو نشون نمی داد.
فیلم اولی خیلی بدی بود. بیشتر منتقدای فرافکن هم بخاطر فروش پایینش میخوان دل کارگردان رو بالا بیارن ولی اینکار خیانت به کارگردانه.
بازی ها همه بد و روبه پایین بود غیر از رضا اکبر پور که نسبت به بقیه بهتر بازی کرد،انا نعمتی و امیر علی دانایی معلوم نیست وسط صحنه چیکار میکنن.
فیلم بشدت کلیشه ای و گل درشتی بود.شبیه تئاتر دانش آموزای دبستانی بود...
خوب تموم شد؟؟ کجاش خوب تموم شد؟؟
تهش باز بود
دیگه مشخص بود دیگه من فقط نمیخوام اینجا لو بدم داستان اخرشو
ولی خیلی مشخص بود
اگه تیتراژ پایانیشو رو نگاه کرده باشین و اس ام اس هاشونو خونده باشین یه طرف موضوع رو میفهمین
که به امیر علی دانایی و بیماری آنا نعمتی ربط داره
به طبع اختلاف رضا و زنش حل میشه
امیر علی دانایی به مقام جدیدش تو بیمارستان نمیرسه و احتمالا از کار بیکار شه
همین خیلی ساده