حواشی «محمد نظری» (1 حاشیه)

گفتگویی با مجری برنامه «به خانه برمیگردیم» و همسرش را مطالعه می‎کنید:
تصویر ذهنی تان قبل از ازدواج از زندگی چه بود؟ بعد از ازدواج خیلی عوض شد؟
همسر آقای نظری: تصویری بسیار رؤیایی و غیرواقعی. زندگی الان واقعی و جدی است. اول فکر می‎کردم زندگی قرار است خیلی رمانتیک باشد. زندگی واقعی خیلی زود برای من شروع شد؛ محمد خیلی سریع رفت رادیو و تلویزیون. اول که با هم آشنا شدیم، فقط یک برنامه داشت. منتظر می‎شدم برنامه محمد شروع شود تا او را به پدرم نشان دهم.
محمد: احساس می‎کردم شرایط خیلی بهتر می‎شود؛ فکر می‎کردم تحمل فشارهای محیطی راحت‎تر می‎شود. نمی‎خواهم بگویم زندگی خانوادگی بد است اما کار سختی است و اصلا کار هر کسی نیست. زندگی متاهلی فشار دیگری دارد که با فشار دوران مجردی فرق می‎کند. این جوری نیست که با تاهل، زندگی روی خوش به آدم نشان دهد. من تصویرم خیلی ایده‎آل بود اما با یک تصویر دیگر روبه رو شدم؛ یک نوع دیگر.
مقاومت کردید یا زود پذیرفتید؟
همسر: اولش عشق محمد به کارش را باور نمی‎کردم. بعد از ازدواج ما، کار محمد زیاد شد.
در سال‎های پرکاری آقای نظری، شما چه می‎کردید؟
شاغل بودم ولی بعد که آژنگ به دنیا آمد، 2 سال نرفتم سر کار.
چه رشته‎ای درس خوانده‎اید؟
روان‎شناسی.
چرا این قدر می‎رفتید سر کار؟
همسر: چون احتیاج مالی داشتیم.
محمد: نه، چون نمی‎خواستیم آویزان کسی باشیم. بعضی آدم‎ها در ذات مسئولیت پذیرند.
حالا به بقیه توصیه می‎کنید ازدواج کنند یا نه؟
گاهی به بچه‎ها می‎گویم اگر ازدواج کرده‎اید، دیرتر بچه‎دار شوید؛ به بعضی جوان‎ترها هم می‎گویم اگر مشغول کار هستید و خوب کار می‎کنید، فعلا کار را ادامه دهید. چون به هر حال فرزند و ازدواج قلاب است. سرعت آدم را در مسائل شخصی کند می‎کند. خیلی وقت‎ها آدم می‎بیند که دارد کم می‎آورد.
کم می‎آورید چه کار می‎کنید؟
(می‎خندد) می‎نشینم زار می‎زنم. گاهی خیلی قاتی می‎کنم، عصبی می‎شوم و گاهی هم یک جورایی رفعش می‎کنم. کارم را خیلی دوست دارم. وقتی در حال خستگی می روم سرکار یادم می‎رود. پیش آمده 21 ساعت در اداره باشم؛ از نظر فیزیکی خسته می‎شدم، اما به هم نمی‎ریختم. بهترین تفریح برای من، کار است.
چه سالی ازدواج کرده‎اید؟
77
این دوران می‎خواستید چیزی را فراهم کنید؟
آره، من سرباز بودم. از صفر شروع کردم. رادیو، دستمزدش خیلی پایین بود. من ساعت 10 می‎رفتم رادیو، 6 صبح می‎آمدم خانه بعد 8 می‎رفتم رادیو. جمعه که می‎شد مثل یک لاستیک پنچر، بیهوش می‎شدم. بعد موقعیتی شد که در جای خوبی قرار گرفتم.سال 78 بود که «به خانه برمی‎گردیم» شروع شد. در خیابان همه من را به اسم آقای به خانه بر می‎گردیم می‎شناختند.
شما چند سالتان بود که ازدواج کردید؟
همسر: 25 سال.
اگر محمد نظری جای مجری شدن، دنبال دامپزشکی می‎رفت، بهتر نبود؟
محمد: این جوری نمی‎شود گفت، شاید آن کار استرس خودش را داشت.
پیش آمده نتوانید به خاطر مشکل روی آنتن بروید؟
نه. تا حالا نه دیر کرده‎ام و نه غیبت داشتم. برای این که به موقع برسی، باید اضطراب داشته باشی.
چرا همه چیزتان با اضطراب همراه است؟
محمد: چون زیاد دلم بزرگ نیست. اگر کمی جرات داشتم حتما بهتر بود.
آیا پیش آمده اعصابتان از این اضطراب خرد شود؟
همسر: بله.
قبل از برنامه دعوا هم کرده‎اید؟
محمد: داشتیم.
همسر: نه، من یادم نمی‎آید.
آژنگ: من یادم هست.
محمد: در برنامه به روی خودم نمی‎آورم ولی سر برنامه خیلی چیزها یادم می‎آید. ما خیلی چیزها را براساس عادت انجام می‎دهیم، برای همین به خیلی چیزهای دیگر هم فکر می‎کنم. وقتی یک کارشناس حرف می‎زند، به حرف هایش گوش می‎دهم اما همزمان به خیلی چیزهای دیگر هم فکر می‎کنم.
چه حسرتی دارید؟
محمد: بگذریم.
همسر: حسرت نه، ولی مثلا دلم می‎خواهد کلاس موسیقی بروم، ولی هیچ وقت نرفته‎ام؛ شاید دیگر امید هم نداشته باشم بروم.
اسم آژنگ را چه کسی گذاشت؟
همسر: دو نفری. یکی از دوستان‎مان گفت کلمه آژنگ در شاهنامه هست.
محمد: به معنی چین زلف است.
همسر: ما هم از آهنگش خوش‎مان آمد اسمش را گذاشتیم آژنگ.
محمد: وقتی رفتم برایش شناسنامه بگیرم، شناسنامه نمی‎دادند؛ می‎گفتند چنین نامی نداریم؛ نه در اسم‎های مجاز بود، نه غیرمجاز. مدیر ثبت محبت کرد بررسی کرد. بعد از چند دقیقه گفت مشکلی ندارد و اجازه دادند.