حواشی «بهمن مفید» (12 حاشیه)
بهمن مفید در بحبوحهی انقلاب در چند فیلم انقلابی و از جمله «فریاد مجاهد»، «منافق» و «قدیس» بازی کردهاست.
شاملو که به آمریکا آمد در دانشگاه "برکلی" به فردوسی فحش داد و بعد که آمد به دانشگاه "یو.سی.ال.ای" من در پاسخ به توهین ایشان شعری سروده بودم و منتظر بودم به فردوسی توهین کند تا جوابش را بدهم اما کلمهای دربارهی فردوسی نگفت اما بعدها از من خواست شعرم را بخوانم که برایش خواندم.
بعد از این که رییس دولت اصلاحات اعلام کرد که همه ایرانیان خارج از کشور میتوانند برای ۱۹ روز به ایران بیایند و خانواده شان را ببینند من هم به سفارت ایران در دوبی رفتم و برایم پاسپورت ایرانی صادر کردند و به ایران آمدم که خاک ایران را ببینم. از صبح تا شب هم پیش مادرم بودم و خیلی کیف کردم تا این که ایشان فوت کردند. البته بعد از این که به ایران آمدم پاسپورتم را گرفتند و بعد از پنج سال بهم دادند. در مجموع ۱۵ سال است که به ایران بازگشتهام و از زندگیم راضیم.
در خارج از کشور من و مرتضی عقیلی با همان میان پردههایی زندگی میکردیم که گهگاه در تلویزیونهای ماهوارهای پخش میشد. زندگی در آنجا برای هنرمندان قدیمی به خوبی نمیگذشت و ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم.
بعد از انقلاب مدتی در سینما بازی کردم اما بعد از چندی گفتند یک سری هستند که نمیتوانند فیلم بازی کنند شما هم جزو آنهایی و برای همین سراغ تئاتر رفتم. من هیچوقت آدم سیاسی نبودم. در آن زمان هم به تئاتر سنگلج رفتم و شروع به تمرین یک نمایش کردم تا این که آمدند و گفتند شما باید به لالهزار بروید و لالهزاریها بیایند جای شما و به این ترتیب جای تماشاگرانمان هم عوض شد.
من برای هیچ فیلمی بیشتر از ۳۵ هزار تومان نگرفتم ولی یادم هست که برای آخرین فیلمم ۲۵۰ هزار تومان گرفتم.
در فیلم «جوجه فکلی» با ارحام صدر همبازی بودم که فیلمبرداری در اصفهان انجام میشد. بعد از این که آنونس ساخته شد دیدم اسم مرا اول گذاشتهاند اما من زیربار نرفتم و گفتم ارحام صدر پیشکسوت است و باید اسمش اول باشد. مفید می افزاید: تهیهکننده «جوجه فکلی» میگفت ما ۳۵ هزار تومان خرج شما کردیم که اسم شما اول بیاید و من هم برای این که مشکل را حل کنم تمام این پول را برگرداندم که اسم ارحام صدر اول بیاید.
در «توبه» با ایرج قادری همبازی بودم و ایشان خیلی دوست داشت که در پوسترها اسمشان را اول بگذارند اما زرین باف تهیهکننده «توبه» زیر بار نمیرفت و دست آخر با یک پلتیک اسم ایرج قادری را اول نوشتند، اسم مرا بالاتر در وسط نوشتند و اسم زری خوشکام را هم در انتها.
بعد از این ماجرا ایرج قادری مرتب مرا در فیلمهایش به عنوان رل کوچک به کار میگرفت تا تلافی کند اما من واقعا برایم مهم نبود که اسمم اول باشد یا آخر.
بعد از این ماجرا ایرج قادری مرتب مرا در فیلمهایش به عنوان رل کوچک به کار میگرفت تا تلافی کند اما من واقعا برایم مهم نبود که اسمم اول باشد یا آخر.
قرار بود نقش اصلی فیلم «داش آکل» یعنی «داش آکل» را آنتونی کوئین بازی کند که پولش را هم گرفت و بعدها آمد به جایش در «کاروانها» بازی کرد اما بعد از مدتی بنا شد عباس جوانمرد این نقش را بازی کند و در نهایت نقش به بهروز وثوقی رسید. در همهی این تغییرات من گزینهی اول و آخر نقش «کاک رستم» بودم و البته ابتدا خودم را برای بازی در برابر آنتونی کوئین آماده میکردم و اگر این اتفاق میافتاد شاید من هم بینالمللی میشدم.
من هیچ توقع مالی نداشتم چون مسعود رفیقم بود اما بعد از اکران «قیصر» یک روز کیمیایی با عباس شباویز تهیهکنندهی کار به خانهی ما که آن زمان در آبسردار اجارهنشین بودم آمدند و بعد از خوردن چای، یک پاکت به من دادند. داخل پاکت ۵ هزار تومان بود.
من آن موقع تازه ازدواج کرده بودم و فشار مالی هم رویم بود. در شرایطی که اگر استخدام اداره تئاتر میشدی ماهی ۲۵۰ تومان بهت میدادند کیمیایی به من ۵ هزار تومان داد. با این پول یخچال خریدیم، تلویزیون خریدیم و هر کاری میکردیم این پول تمام نمیشد.
من آن موقع تازه ازدواج کرده بودم و فشار مالی هم رویم بود. در شرایطی که اگر استخدام اداره تئاتر میشدی ماهی ۲۵۰ تومان بهت میدادند کیمیایی به من ۵ هزار تومان داد. با این پول یخچال خریدیم، تلویزیون خریدیم و هر کاری میکردیم این پول تمام نمیشد.
کیمیایی به من زنگ زد و گفت میخواهم فیلمی بسازم و میخواهم آن دیالوگی که حین مسخره کردن آن یارو در قهوهخانه میگفتی را در فیلم من بگویی. من هم بخاطر رفاقت با کیمیایی به قهوهخانه محل فیلمبرداری رفتم و بدون هیچ قرارداد خاصی برای کیمیایی بازی کردم.
من فکر نمیکردم این کار یک فیلم سینمایی است و نظرم این بود که مسعود در حال ساخت فیلمی تجربی است.
من فکر نمیکردم این کار یک فیلم سینمایی است و نظرم این بود که مسعود در حال ساخت فیلمی تجربی است.
یک قهوهخانه بود حوالی میدان شهدای امروز به اسم "قهوهخانه درویش". ما که جوانهای محل بودیم در آنجا جمع میشدیم. آدمی هم بود که به قهوهخانه میآمد و به اصطلاح خیلی چاخان میکرد. میآمد میگفت سه تا رو زدم و چهارتا رو کشتم و بچههای دبیرستانی هم مات و مبهوت به این آدم نگاه میکردند. هر وقت این یارو شروع میکرد به حرف زدن مسعود کیمیایی یک چشمک به من میزد و من هم شروع میکردم مثل او حرف زدن و ادایش را درمیآوردم. یارو هم چاقو میکشید و دنبال من میافتاد و میگفت تو نمیذاری من دوزار کاسبی کنم.