- منظوم
- هنرمندان
- سیدمرتضی آوینی
- حواشی سیدمرتضی آوینی
حواشی «سیدمرتضی آوینی» (14 حاشیه)
انگیزش درونی هنرمندانی که در واحد تلویزیونی جهاد سازندگی جمع آمده بودند، آنها را به جبهههای دفاع مقدس میکشاند، نه وظایف و تعهدات اداری. روح کارمندی نمیتوانست در این عرصه منشأ فعل و اثر باشد. گروههای فیلمبرداری ما با همان انگیزههایی که رزمآوران را به جبهه کشانده بود کار میکردند. اینجا عرصهای نبود که فقط پای تکنیک و یا هنر درمیان باشد.
آنگونه که خود نقل کردهاست با گرایش به اندیشههای انقلابی و اسلامی تمام نوشتههای پیشین خود را از بین برد.
غزاله علیزاده، شهرزاد بهشتی و امیر اردلان از دوستان دوران دانشجویی وی بودند.
«شهری در آسمان که» به واقعهی محاصره، سقوط و بازپسگیری خرمشهر میپرداخت در تلویزیون پخش شد، اما برنامهی وی برای تکمیل این مجموعه و ساختن مجموعههای دیگر با مرگش در اثر اصابت ترکش مین در روز بیستم فروردین (۱۳۷۲) در فکه ناتمام ماند.
هرچند آشنایی آوینی با سینما در طول مدت بیش از ده سال مستندسازی و تجارب وی در زمینهی کارگردانی مستند و بهخصوص مونتاژ باعث شد که قبل از هر چیز به سینما بپردازد، ولی فکرها و حرفهای وی بیشتر از اینها بود. آوینی در کنار تألیف مقالات تئوریک دربارهی ماهیت سینما و نقد سینمای ایران و جهان، مقالات متعددی درمورد حقیقت هنر، هنر و عرفان، هنر جدید اعم از رمان، نقاشی، گرافیک، تئاتر، هنر دینی و سنتی، هنر انقلاب تألیف کرد که بیشتر آنها در ماهنامه «سوره» به چاپ رسید. طی همین دوران در خصوص مبانی سیاسی اعتقادی نظام اسلامی و ولایت فقیه، فرهنگ انقلاب در مقابله با فرهنگ واحد جهانی و موضوعات دیگر تفکر و تحقیق کرد تا بتواند جوابهایی برای همهی سؤالهایی که داشت پیدا کند.
کار گروه جهاد در جبههها ادامه یافت. عملیات والفجر هشت که شروع شد، گروه دیگر منسجم و منظم شده بود. همین شد که مجموعهی تلویزیونی «روایت فتح» در همان حال و هوا شکل گرفت و تا آخر جنگ هم ادامه پیدا کرد.
گروه جهاد، اولین گروهی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ به جبهه رفت. دو نفر از اعضای گروه در همان روزهای اول جنگ در قصرشیرین اسیر شدند و نفر سوم، در حالی که تیر به شانهاش خورده بود، از حلقهی محاصره گریخت. پس از یک هفته که خرمشهر سقوط کرد و گروه که تازه توانسته بود شکل دوباره به خود بگیرد، راهی منطقه شد. آنها در جستجوی حقیقت ماجرا به خرمشهر و آبادان رفتند که سخت در محاصره بود. تولید مجموعهی «حقیقت»اینگونه آغاز شد.
معماری را با علاقهی زیاد یادگرفت، ولی بعد از پیروزی انقلاب ایران (۱۳۵۷) بنا به ضرورتهای انقلاب آن را کنار گذاشت و به فیلمسازی پرداخت.
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم. خیر. من از یک «راه طی شده» با شما حرف میزنم. من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنری درس خواندهام. به شبهای شعر و گالریهای نقاشی رفتهام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام، ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده دربارهی چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوهفروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیستهام، ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان موجود تکساحتی» هربرت مارکوزه را بیآنکه آن زمان خوانده باشمش طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاندهاست که ناچار شدهام رو دربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود، و حتی از این بالاتر دانایی نیز با تحصیل فلسفه حاصل نمیآید. باید در جستجوی حقیقت بود و این متاعی است که هر کس براستی طالبش باشد، آن را خواهدیافت و در نزد خویش نیز خواهدیافت و حالا از یک راه طی شده با شما حرف میزنم.
به گفتهی همسر شهید اوینی:
چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد. دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود که آقا امام زمان در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند؛ در این صورت من چطور میتوانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ اینگونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد.
چند سال از انقلاب گذشته بود که مرتضی سیگارش را ترک کرد. دلیلی که برای این کار ذکر کرد این بود که آقا امام زمان در همه حال ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند؛ در این صورت من چطور میتوانم در حضور ایشان سیگار بکشم؟ اینگونه بود که دیگر هرگز لب به سیگار نزد.
مسعود بهنود دربارهی شهیدآوینی میگوید:
مرتضی آوینی را من از زمانی که دانشکده بود میشناسم. مرتضی بچهی تندرویی بود که در هر دوره یک حالی داشت. یک دوره زده بود به مواد مخدر و این جور چیزها. تمام بازوهایش جای سوزن بود. شب در دانشکده خوابش میبرد، فردا صبح جسدش را از دانشکده بیرون میآوردند. اصولاً بچهی تندرویی بود. هرکار میکرد تا تهش میرفت. بعد یک دوره هیپی شد. موهایش را گذاشته بود بلند شود. مدرن شده بود. قرتی مآب شده بود. جین میپوشید. دستبند میبست و از اینجور کارها. اما شانس یا بدشانسی که آورد این بود که سال (1356) زد به عرفان و ادبیات عرفانی. بقیهی کارها را کنار گذاشت.
مرتضی آوینی را من از زمانی که دانشکده بود میشناسم. مرتضی بچهی تندرویی بود که در هر دوره یک حالی داشت. یک دوره زده بود به مواد مخدر و این جور چیزها. تمام بازوهایش جای سوزن بود. شب در دانشکده خوابش میبرد، فردا صبح جسدش را از دانشکده بیرون میآوردند. اصولاً بچهی تندرویی بود. هرکار میکرد تا تهش میرفت. بعد یک دوره هیپی شد. موهایش را گذاشته بود بلند شود. مدرن شده بود. قرتی مآب شده بود. جین میپوشید. دستبند میبست و از اینجور کارها. اما شانس یا بدشانسی که آورد این بود که سال (1356) زد به عرفان و ادبیات عرفانی. بقیهی کارها را کنار گذاشت.
به گفتهی بسیاری از آشنایان و نزدیکان آوینی، وی در جوانی متحوّل شد و زندگی او در آغاز دههی (۱۳۴۰) با سالهای انقلاب فرق بسیار داشت. گذشتهی وی، کمتر در رسانههای ایران مورد بررسی قرار گرفتهاست.
به گفتهی همسر شهیدآوینی آنها پیش از ازدواج آشنایی چند ساله داشتند (از پانزدهسالگی) و با هم کتاب ردو بدل میکردند، و به کنسرت و سخنرانی میرفتند.
ابراهیم حاتمیکیا در یادداشتی در شهروند امروز مینویسد «آیا کسی مرتضای قبل از انقلاب را میشناسد. آنانی که در آن دوران با او حشرونشر داشتهاند از مرتضای تثبیت شده بعد از شهادتش راضیاند؟»؛ و دخترش کوثر معتقد است برای برخی «آوینی خوب، آوینی مردهاست.»