به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
کارگردان: جهانگیر جهانگیری
رای کاربر: 3
گروهی سارق حرفه ای به ایران می آیند و در کنار تونل کندوان دست به سرقت از اتومبیل ها می زنند. سرقت در مراسم عروسی و نیز یک بانک، توسط گروه تکرار می شود. از میان آنها، «منصور خالدار» شناخته می شود که نامزد دختری به نام زهره است....
کارگردان: William T. Still
رای کاربر: 3
مستند به توصیف مفاهیمی از پول، بدهی، مالیات و توسعه می پردازد.
کارگردان: قاسم جعفری
رای کاربر: 3
«آرش» پس از دو بهار زندگی با مادر و ناپدریاش، مادر خود را از دست میدهد. او قبلاً پدرش را هم از دست داده است. ناپدری جای پدر و مادر حقیقی را میگیرد و برای او زندگی سراسر شوق و عشق ایجاد میکند. تا اینکه پس از شش سال، اطرافیانش با قصدی هرچند خیرخواهانه آرامش زندگی او را متزلزل میکنند، اما صداقت و ...
کارگردان: عزیزالله حمیدنژاد
رای کاربر: 3
در پی شوق و اشتیاق نوجوانان بسیجی برای حضور در منطقه، «علی» و «حمید» دو نوجوان، به هر دری میزنند تا خودشان را به منطقه برسانند و در این میان اتفاقی رخ میدهد و این امر ممکن میشود، اما انها عملاً با مشکلات متعددی روبرو میشوند، اما مقاومت میکنند...
کارگردان: عبدالحسن برزیده
رای کاربر: 3
«آبادان» در محاصرهی دشمن است. تعداد زیادی از مردم، شهر را ترک میکنند. در این میان هستههای مقاومتی متشکل از بسیجیان ایجاد میشود. آنها با دشمن درگیر میشوند. علامت نیروهای بعثی دکلی است که بسیجیان سعی در سرنگون کردن آن دارند...
کارگردان: علی درخشی
رای کاربر: 3
«غلامحسین» نوجوانی است چهارده ساله که برای کمک به امرار معاش خانواده در فروشگاهی کار میکند. یک روز او باعث میشود که یکی از تلویزیونهای فروشگاه به زمین بیفتد و بشکند. «فریدون» جوان بیست سالهای که در مغازهی مجاور کار میکند به «غلامحسین» کمک میکند تا صاحب مغازه متوجه قضیهی شکستن تلویزیون نشود. ...
کارگردان: ابراهیم حاتمیکیا
رای کاربر: 3
پلاک «یوسف» از شکم یک کوسه در آبهای جنوب پیدا میشود. همه معتقدند که او شهید شده است. «دایی غفور» که رانندهی تاکسی فرودگاه است، برخلاف دیگران معتقد است که پسرش «یوسف» روزی بازخواهد گشت. زندگی او و دختری به نام «شیرین» که از قبل برای جستجوی برادرش به ایران آمده است، در یک نقطه به هم میرسد. آنها ب...
کارگردان: ابراهیم حاتمیکیا
رای کاربر: 3
«مینو» و «موسی» در آستانهی زندگی مشترک هستند. نامهای به دست «موسی» میرسد و از او به عنوان بازماندهی برپاکنندهی دکل دیدهبانی خواسته میشود تا برای جمعآوری این دکل به جزیرهی مینو برود. او از این سفر اکراه دارد، اما در شرایطی قرار میگیرد و به آنجا میرود. «منصور» برادر «مینو» در آن دکل شهید شد...