به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
کارگردان: سیامک اعتمادی
رای کاربر: 6
«حاج محسن»، قهرمان سابق تیم کشتی و مدیر و مربی باشگاه پولاد، با شور و شوق به تعلیم کشتی گیران جوان مشغول است. همسر «محسن» فوت می کند و او بر اثر ضربه ی روحی دچار یأس و سرخوردگی می شود. «محسن» از کارش باز می ماند و باشگاه در شرف تعطیل شدن قرار می گیرد. در موقعیتی که اعضای باشگاه متفرق می شوند آقا «جم...
کارگردان: علی شاهحاتمی
رای کاربر: 6
شایع می شود که ناصر، خلبان هلی کوپتر، در یک عملیات جنگی کشته شده است. بهروز دوست ناصر، که در موقع زخمی شدن ناصر گریخته، درصدد است که نظر فرشته، همسر ناصر، را برای ازدواج جلب کند؛ اما منصور فرزند دوازده ساله ناصر، با ازدواج مادرش و بهروز مخالف است. منصور معتقد است که پدرش زنده است و روزی باز خواهد گش...
کارگردان: داریوش مهرجویی
رای کاربر: 6
محمود، شوهر مریم بانو، برای پیوستن به یک زن جوان مطلقه همسرش را ترک می کند و به امارات متحده عربی می رود. بانو ـ که زنی اهل ذهن و شعر و فرهنگ است ـ از روی دلسوزی و برای یافتن همدم، کرمعلی باغبان همسایه و هاجر همسر مریض احوال باردارش را که اتاق محل سکونتشان را از دست داده اند، به خانه خود دعوت می کند...
کارگردان: یدالله نوعصری
رای کاربر: 6
با شروع فصل پنبهچینی اهالی یکی از روستاهای شمال شرقی، برای یک کوچ دستهجمعی و کار در مزارع پنبه آماده میشوند. پنبهچینی در آغاز فصل سرما آغاز میشود و اهالی هر روستا تلاش میکنند زودتر از دیگران به مزارع پنبه برسند تا مزرعهی بهتری برای کار پیدا کنند. همهساله «قوجاحسن»، روستایی پیر و سالخورده، رس...
کارگردان: بهرام بیضایی
رای کاربر: 6
خانهای را برای عروسی آماده میکنند. خبر میرسد که چند تن از بستگان عروس در حادثهای کشته شدهاند. پس از مدتی تردید در پذیرش خبر، سرانجام فاجعه تأیید میشود. آیین سوگواری برپا میشود، بی آنکه کسی به سرنوشت زوج جوان بیاندیشد...
کارگردان: کیانوش عیاری
رای کاربر: 6
دو خواهر دوقلوی بسیار شبیه به هم، که هر یک در خانوادهای زندگی میکنند برای نخستین بار بر سر مزار مادرشان یکدیگر را میبینند و شکی برایشان باقی نمیماند که خواهران جداافتاده و بیگانه از هم هستند. هر کدام مسائلی برای خود دارند و تصمیم میگیرند با تعویض جای خود، شرایطی جدید را در محیطی غریب تجربه کنند...
کارگردان: یدالله صمدی
رای کاربر: 6
«خسرو» و «علیرضا» در یکی از محلات تهران زندگی مجردی سادهای دارند. روزی کالسکهی یک بچهی یکساله به نام «پریسا» که در سرازیری پارک رها شده، پس از طی چند خیابان و کوچه در مقابل خانهی «خسرو» و «علیرضا» متوقف میشود. آنها به تصور اینکه بچه سر راهی است، چند روزی از او نگهداری میکنند. تا اینکه «مهری» ...