به ازای هر نفری که با دعوت شما در منظوم ثبتنام میکنند 20 امتیاز میگیرید.
لینک دعوت:
کارگردان: محمدرضا رحمانی
رای کاربر: 2
داستان سه زوج ایرانی که در پایان حضور خود در یک مهمانی با تراژدی روبرو میشوند...
کارگردان: کیومرث پوراحمد
رای کاربر: 1
حبیب کاوه کارخانه دار قدیمی مبتلا به بیماری آلزایمر است. خانوادهاش او را ترک نمودهاند اما با بازگشت دخترش به ایران اتفاقاتی میافتد...
کارگردان: بهنام بهزادی
رای کاربر: 1
داستان مادری که بنا به توصیه پزشک باید به علت آلودگی هوا، مابقی عمر خود را خارج از شهر تهران سپری کند، همین امر سبب مشکلاتی بین دو دختر وی میشود...
کارگردان: نرگس آبیار
رای کاربر: 1
قصهی زندگی یک خانواده یزدی بین سالهای 57 تا 62 است. روایتی از زندگی چهار کودک با نامهای بهار، نادر، کمال و مریم که همراه پدرشان غفور و مادربزرگ در دهه 50 خورشیدی نفس میکشند! دنیای این کودکان دنیایی است پر از رویاهای زیبای کودکانه که قرار است رنگ حقیقت به خود بگیرد...
کارگردان: بهروز شعیبی
رای کاربر: 6
قصه «سیانور» در دهه 50 میگذرد و محور اصلی آن زندگی عاشقانه یک زوج است که در آن دوره زمانی به تصویر کشیده میشود...
کارگردان: برزو نیکنژاد
رای کاربر: 1
یک تیم فوتبال که در لیگ دسته سوم کشور فعالیت میکرده است به دسته دوم صعود میکند، سعید در این راه در آخرین لحظات بازی آخر دچار مصدومیت تاندون پا میشود و سلامتیاش به خطر میافتد...
کارگردان: مسعود دهنمکی
رای کاربر: 2
"به خودتان تکان بدهید تا خدا تکانتان نداده!" این جمله ای است که حاجی یوسف، پیرمرد زاهد شهر با دیدن آسیب های اجتماعی به مردم و مسئولین گوشزد می کند اما برخی او را جدی نمی گیرند و برخی نیز با شایعه وقوع زلزله و عذاب دستمایه شروع داستان را فراهم می کنند...
کارگردان: مصطفی کیایی
رای کاربر: 3
پشت هر آدمی یه داستانی هست و پشت هر داستانی یه آدم، بهتره قبل از هر قضاوتی یکم صبر داشته باشیم...
کارگردان: ابراهیم حاتمیکیا
رای کاربر: 10
روایت محافظی شخصی که از جان یکی از شخصیتهای مهم نظام محافظت میکند اما در جایی و براساس حوادثی متوجه میشود که او بیش از آن که به فکر نظام باشد به فکر منافع شخصی است. محافظ شخصی دچار تشکیک میشود و همین امر باعث میشود که محافظت از آن فرد را کنار بگذارد. اما به دلیل خدمات و خلوصی که در وی وجود دارد...
کارگردان: مانی حقیقی
رای کاربر: 1
دوم بهمن ماه ١٣٤٣: یک شورلت ایمپالای نارنجی رنگ از قبرستانی باستانی میگذرد و به سمت کشتیِ به خاک نشستهای میراند. داخل کشتی یک زندانی تبعیدی حلق آویز شده که روی دیوارهای کشتی خاطرات روزانهاش را نوشته بوده است. آیا این نوشتهها به کارآگاه بابک حفیظی کمک خواهند کرد تا بفهمد چرا سالها است هیچکس مرد...