مسعود فراستی: من در سینمای ایران چنین پلیسی را به یاد ندارم که قابل مقایسه با پلیسهای سینمای دنیا باشد/ با اینکه 20 دقیقه از فیلم حذف شده، ولی معلوم است که روستایی یک قدم رو به جلوی بزرگ برداشته است!
مدیسا مهراب پور: «چهارراه استانبول» را میتوان در میان آثار کیایی ضعیفترین و شلختهترین آنها دانست. چراکه کارگردان تمرکزش را روی داستان اصلی فیلم و قهرمانانش نمیگذارد و وسط درام میخواهد از جاننثاری آتشنشانها و انتظار بیپایان خانوادههای داغدیده هم بگوید و تماشاگر را بهواسطه آن متأثر کند.
عباس نصراللهی: «عصبانی نیستم» با آن که فیلم کاملی نیست، اما فاکتورهای خوبی دارد که آن را قابل قبول خواهد کرد، مهمترین فاکتور فیلم دغدغه و موضوع آن است که با پرداختی نسبتا خوب به بیننده ارائه شده و میتواند تاثیرگذار عمل کند، فیلم لحظاتی پر از احساس دارد که زمینه عشقی اثر را بسیار پر رنگ میکند
سوده موحدی: فیلم «خجالت نکش» با وجود بهرهمندی از موضوعی خوب، عمیق نیست و عقیم مانده است. پس تعجب ندارد که کارگردان این فیلم برای پیشبرد داستان، به تمسخر مردم روستایی و انتقاد غیر سازنده از سیاستهای کشور متوسل شود!
ساناز رمضانی: «تگزاس» را بیش از هر چیزی توهینآمیز میکند، وقاحت فیلم در نشان دادن این است که اصلاً حرفی برای گفتن ندارد. از تیتراژ ابتدایی فیلم و موسیقی که بیننده سرخورده و خسته را در سینما سرحال میآورد اما عین توهین به ذات موسیقی است تا پایان فیلم و راهی که برای ساخت قسمت دوم فیلم شکلگرفته است، نشان میدهد.
میثم کریمی: « مصادره » کمدی تکراری است که با مقدمهای بسیار خوب آغاز میشود اما بلافاصله آن را نابود میکند در اواسط داستان نیز میخ محکمی بر تابوت آن میزند. نخستین تجربه مهران احمدی فراتر از یک کمدی جنسی تکراری پیش نمیرود.
سیدرضا صائمی: خرگیوش را میتوان فیلمی کمدی در بستری رئال-فانتزی دانست که تقریباً از همه اشکال کمدی بهره میبرد اما در نهایت به سنتزی میرسد که موجب میشود به هویت یگانه خود دست یابد. این هویتمندی اثر، فارغ از خوب و بد فیلم است و میتوان مدعی شد که باغبانی دستکم در نخستین فیلمش به زبان سینمایی-کمدی ویژه خودش دست پیدا کرده است که در نوع خودش اریژینال است.
ساناز رمضانی: درنهایت، «لاتاری» با سکانسی از خشونت عریان و وحشتآور تمام میشود. سکانسی که مهدویان ادعا میکند که از این هم خشنتر بوده و برای اکران عمومی اصلاحشده است، اما خودش آن را ترجیح میداده است. سکانسی که تماشاگران را وادار به دست و سوت زدن میکند و آنها را از جایشان بلند میکند.
مهدی فرقانی: یونس در فیلم به وقت شام درواقع همان حیدر در فیلم «بادیگارد» است که از مرزهای ایران فراتر رفته و سعی در تلاش برای حفظ ارزشها در فراسوی مرزها دارد، اما او تنها نیست.
محمد احمدخانلو: نکتهای که فیلشاه را از انیمیشنهای خارجی مشابه خود متمایز میسازد، پیام محوری آن است. غالب آثار برجستهای که در آنها شخصیتی معصوم در گذر از حوادثِ یک سفر به کمال میرسد، درونمایهای مبتنی بر اتکا به خود و اعتماد به نفس دارند.
محمدامیر جلالی: شاید بیراه نباشد که بگوییم مخاطب این فیلم را بیشتر بازی بازیگرانی همچون شبنم مقدمی و احمد مهرانفر به خنده میاندازد وگرنه مسیر فیلمنامه بسیار از ایدههای کلیشهای رنج میبرد.
زهرا قزیلی: این فیلم فارغ از شعار دادن، زیادهگویی و جهتگیری، در منطق رواییاش، روایت قصهای سرراست را رسالت خود در نظر گرفته است. در این فیلم سعی شده هیچ بخشی از فیلمبرداری، بازی و... دیده نشود و همه ارکانهای فیلم در خدمت قصه باشد.
حسین ساعیمنش: «چهارراه استانبول» قبل از هر چیز، یکی دیگر از فیلمهای مصطفی کیایی است. شبیه به بقیه فیلمهایش، مخصوصا فیلمهای آخر. با همان سر و شکل و با همان نوع نگاه به شخصیتها. دوباره چند تا جوان آسمانجل در مرکز ماجرا هستند که چون حقشان که اصلا معلوم نیست چیست، توسط پسرحاجی، قمارباز، مسؤول، کارخانهدار و امثال اینها خورده شده، اجازه دارند هر کاری بکنند.
وحید جلیلی: «عصبانی…» هم یکی دیگر از میخهایی است که توسط خود مغزپستهایها بر تابوت جنبش سبز کوبیده میشود. ماهیت جنبش سبز آنچنان اشمئزاز آور است که امروز حتی هوادارانش هم تاب یادآوری آن را ندارند و تلاش میکنند با ادوکلن تحریف؛ جنازه «ادعای اصلی خود: تقلب»؛ را گندزُدایی کنند.
علی استادحبیب: فیلم اخیر حاتمیکیا کمی از این مدار خارج است. علت آن هم این است که جدالی میان نیروهای خیر و شر فیلم در نمیگیرد. جدال در سطح کلمات است و نه در عمق فرایندها. ما بر خلاف سایر آثار حاتمیکیا اینجا از جدال عقیدتی دو سمت داستان نشانهای نمیبینیم.
بابک مهرورز: به نظر میرسد که « تگزاس » و آثار مشابه آن تنها امید برای چرخاندن چرخه این صنعت در ایران است و باید منتظر حضور بسیار بیشتر اینگونه آثار در سینماها بود. آثاری که روزگاری در سوپرمارکتها عرضه میشدند اما حالا با رنگ و لعاب خوشتر، به سینما آمدهاند و موفق هم هستند.
احسان زیورعالم: برای همه ما که دههها متمادی پس از پیروزی انقلاب را تجربه کردهایم، دیدن برخی خانههای همیشه رها، با پنجرههای شکسته و دیوارهای فروریخته؛ اما هنوز پرابهت و پرجلال، عجیب نبوده است. همواره یک واژه در مواجهه با این بناهای دیگر تاریخی شده میشنیدیم: مصادره.
محمدصادق باطنی: نفهمیدم چه شد، اما فیلم شروع شد، همه چیز روی دور تند است، دوربین مثل تن گاوی حرکت میکند که دیگر سر در بدن ندارد. روایت فیلم غیرخطی است.
ساناز رمضانی: اگر رضا مقصودی را نمیشناسید همین بس که بدانید فیلمنامه کمدیهای محشری چون «لیلی با من است» و «همیشه پای یک زن در میان است»، به قلم اوست. البته مقصودی که بهجرئت میتوان ادعا کرد بهترین فیلمنامههایش را در کنار کمال تبریزی نوشته است
مرتضی اسماعیلدوست: در «آن سوی ابرها» به دلیل فقدان ارتباط منطقی میان روایت شکل نگرفته با کلیت داستان، نه تنها عنصر غافلگیری در مسیر حل پازل داستانی رخ نمینماید، بلکه موجب ایجاد حفره در فیلمنامه «آن سوی ابرها» میشود.
سام بهشتی: با تحریک و هیجان دادن کاذب، فشار آوردن به روح و روان مخاطب و بازسازی کاریکاتور گونه، یک حادثه تلخ در مدیوم سینما نمی توان فیلمی ساخت که دغدغه مند باشد.